14
جیسونگ ویو:
چشمامو کم کم باز کردم..
_هیننن ما لخت خوابیدیممم
همون موقع در باز شد و جیسو ظاهر شد...جیسو:پیشی منـ...
با دیدن وضعیت ما حرفش نصفه موند زود با دستاش چشماش رو گرفت
جیسو:بعدا میام پیشه پیشیوقتی داشت از در میرفت بیرون گفت
جیسو:پیشی جونم خیلی ممنونم اتاقم خیلی قشنگه وقتی کالت با جیسونگی تموم شد میام بغلت میکنم و ازت تشکل میکنممینهو که شکه شده بود برگشت به من نگاه کرد و خندید
+فکنم ابروم جلویه اون فسقلی رفت_فکر نکن مطمعن باشش.. وایی ابروم رفت من چطوری تو روش نگاه کنممم
+یاا انگار خودش بزرگ شد قرار نیست این کارارو کنه
_یااا
+باشه باشه.. امروز قراره هیونجینو فلیکس بیان خونمون پاشو برو حموم الاناس که برسن._یااا الان میگن اخههه
+ببخشید که وقت نکردم بگم:/
_بخشیدم+برو اماده شووو
_باشههه
.
.
از حموم اومدم و لباسامو پوشیدم و رفتم طبقه پایین همون موقع صدایه در اومد
جیسو:عمو فلیپس اومدههه÷اولا سلام.. دوما فلیپس نه فلیکس
جیسو : باشه عمو فلیپس
÷یااا
×اوم به به چقد خوش میگذره وقتی میبینم این فسقلی حرصت میدههمه زدن زیره خنده فلیکس یه چش غره ای رفت و نشست رویه کاناپه..
÷قهرم باهاتون
×یاا قهر نکن دیگه همین دیشب اونهمه نازتو کشیدم تا اشتی کنیم÷باشه باشه اصن قهر بودن بهم حال نمیده
+نظرتون چیه به چان و چانگبینو دوست پسراشونم بگیم بیان؟÷وای این عالیه
.
.
.
بعد اینکه بچه ها اومدن یه عالمه جیسو رو بوس کردن و گاز گرفتن هی میگفتن که جیسو مثل تو شبیه سنجابه و....~چیشده سنجابه یک؟
_سنجاب دو کیه؟
~خواهرت_یاا
زد زیر خنده..~خب چیکار کنم شبیه سنجابید ...
جیسونگا میخوام بهت درمورد مینهو هیونگ بگم.. خب راستش اون قبل اومدن تو یه ادم بی احساس و بی رحم بود...~تو که اومدی اخلاقش تغییر کرد... ولی.. وقتی رفتی کما اون نابود شد.. اون دوست داره.. اون با چند ماه نبودنت نابود شد.
~اگه تو نخوای کنارش باشی و اونو ترک کنی نابود میشه... لطفا کنارش بمون و از این مینهو یه جدید مراقبت کن
_منم دوسش دارم.. ممنونم که بهم این حرفارو زدی..
~خواهش میکنم.. من فقط نمیخوام ناراحتیتونو ببینم
_:)
.
.
بچه ها بعد یه عالمه بازی کردن و خندیدن رویه همون کاناپه خوابشون برد.. با هزار زور و زحمت بردیمشون تو اتاقت یه مهمون.. فلیکس و هیونجین هم رفتن تو اتاق قبلی هیونجین..
VOCÊ ESTÁ LENDO
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poesia( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...