27
+جکسون کجاستتتتتتت بنال عوضییی
چوی:نمیـ.. نمیدونماسلحه اش رو دراورد و یه گلوله تو مغز چوی خالی کرد..
خون رویه صورتش رو با دستمال پاک کرد و از دفتر دادستان چوی خارج شد+یه نخ سیگار داری؟
×هی مینهو من همین دوساعت پیش برات تو پاکت سیگار گرفتم همشو تموم کردی؟
+میدی یا نه×باشه بابا بیا
سیگار رو با فندک روشن کرد و تویه ماشین نشست..
با سر به رانندش اشاره کرد تا حرکت کنه..
پک عمیقی از سیگار گرفت و گردنبنده تویه گردنش رو بین انگشتاش گرفتبوسه ای به گردنبند ظریف نقره ای زد و سیگارش رو از پنجره بیرون انداخت
+یروز انتقامت رو میگیرم جیسونگم..
.
.
.
.
یجی دستش رو رویه میز کوبید و روبرویه مینهو نشست
یجی:مینهو! بسه! همه رو کشتی دیگه کسی نمونده+مونده.. مونده اما من نمیدونم که کیا ان..
یجی:بهتره بیخیال شی..+مننن انتقام جیسونگو میگیرممم.. حالااا چهه فرداا چههه ساللل دیگههه چهه ده ساللل دیگههه چههه بیست سالللل دیگهههه
با داد حرفاش رو گفت و بعد سرش رو بین دستاش گرفت. یجی که حال بدش رو دید از اتاق کار مینهو خارج شد و به مینهو اجازه فکر کردن داد..
+جیسونگا.. هق.. میشه.. میشه بیای تو خوابم و منو با خودت ببری؟ این دنیا بدون تو هیچه.. هی فکر خودکشی به ذهنم میاد اما.. اما اینکه من هنوز انتقامت رو نگرفتم نمیزاره که به چیزی که تو ذهنمه عمل کنم..
کتش رو برداشت و به سمت ماشینش رفت
.
.
.
.
.
+سلام جیسونگی. من اومدمگل های روز قرمز رو روبه قبر گذاشت
+گل برایه گل.. البته زیبایی گل به پایه زیبایی تو نمیرسه.. تو زیبا ترین ادمی هستی که تو زندگیم دیدم... لبخندت.. صدات... چشمات.. لب هات.. دستات.. همشون زیبان..هق.. جیسونگا.. دلم.. برایه بویه تنت تنگ شده.. جیسونگم توروخدا بیا و بگو همه اینا شوخی بوده.. اصن.. اصن من بیام پیشت؟ هوم؟ خوبه؟ اونجا میتونیم باهم زندگی کنیم.. هق.. بدون هیچ مزاحمی... کاش.. کاش.. کاش هیچوقت نمیومدم تو زندگیت.. اینطوری زنده بودی.. داشتی با خواهر کوچولوت زندگی میکردی.. جیسونگا من بهترین لحظات زندگیمو با تو سپری کردم..دستش رو رویه اسم جیسونگ که رویه سنگ قبر حک شده بود کشید و سرش رو رویه سنگ قبر گذاشت
+قول میدم انتقامتو بگیرم.. بعدش میام پیشت.. دوست دارم جیسونگی
.
.
.
.
.
.
÷سلام هیونگ
+سلام..
×سلام مینهو
+سلام÷شام امادس بیاید بخوریم
جیسو:اومم به به ملسی اوپا
÷خواهش میکنم عزیزم
+شما بخورید من نمیخورمرویه تختش نشست و چشماش رو بست.. دوباره داشت حمله عصبی بهش دست میداد.. نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد
+اروم باش مینهو.. جیسو اون پایینه. بچه میترسه..
YOU ARE READING
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poetry( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...