21
نویسنده ویو:
+نههه.جیسونگگگ نههه نههه نمیرر. هق جیسونگاا
*یااا یااا مینهو چیشده پاشووو
با صدایه چان از خواب پرید و وقتی فهمید که همه اونا یه خواب بوده نفسه راحتی کشید.
*حالت خوبه؟
+اره فقط یه کابوس بوداشک هایی که از گوشه چشمش اومده بود رو پاک کرد و موهاش رو به عقب داد.. و به سمت بقیه رفت
+هنوز خبری نشده؟
°نه والا×دارم دیوونه میشم
*صدایه زنگ گوشی*
×این.. همون شماره نیست؟
+خودشه.وصل کن
°اوکیهدفن هاشون رو تو گوششون گذاشتن تا مکالمه رو بشنون.
مینهو هدفونش رو گذاشت و شروع کرد به حرف زدن+الو؟!
جکسون: سلامی دوباره رفیقق
+چی میخوایجکسون:عامم خب... یه ادرس میفرستم بیاید اونجا.. منتظرم. بای بای
+الو؟ جکسون؟ آیششش چینجا( واقعا/واقعا که به کره ای)هدفونو دراورد و رویه میز کوبید
°ادرسو فرستاد+اوکی.بریم
*الو؟ زود چند تا ون ادم بفرستید پشت سرمون
همشون اسلحه هاشون رو برداشتن و به سمت ادرس حرکت کردن..
.
.
.
.
*بیست مین بعد*~رسیدیم
مینهو رو به ادماش کرد و گفت
+شما همینجا بمونید! چشم قربان
با سرعت به سمت انبار رفتن
جکسون:عووو سلامم رفقایه عزیزمم. عو چانا میبینم عشقتم اوردی
*خفه شوجکسون :نمیترسید اونا رو هم بدزدم که اوردیدشون؟
+دستت به ادمام بخوره میکشمت اینو خودت خوب میدونیجکسون:امم اره خوب میدونم ولی خب فعلا که عشقت دسته منه هاها.. بیاریدشون
مینهو با دیدنه صحنه روبروش دنیا رو سرش خراب شد.
×فلیکسسسسسهیونجین به سمته فلیکس پا تند کرد که متیو اسلحه رو گذاشت رو سر فلیکس
متیو:جلو تر بیای ماشه رو میکشم+چی میخوای عوضی
جکسون:میخوام نابودت کنم.چاقو رو از جیبش دراورد و به سمت جیسونگ رفت.. از موهاش گرفت و یقه یه لباسش رو پایین کشید چاقو رو گذاشت رو شونش و تا بازوش کشید .
جیسونگ نایی نداشت که حتا جیغ بزنه
+نههههه عوضیییی نکنننن حرومییییی اشغالللللل مادر خراببببجکسون:اومم چه خوشگل شد
متیو:هی هوانگ فکر نکنم دیگه از این جوجو خوشت بیاد. میدونی اخه سوراخش خیلی گشاد شده.. هر روز داره با دوازده نفر میخوابه.. اخه یه هرزه رو چیکار داری؟ ولش کن بره بابا
×هوییییی حرومی هرزه خواهرته اشغاللل ببین چیکارت میکنم عوضی
متیو:درمورد خواهره مرده یه من درست حرف بزننن
×و اگه نزنم؟متیو:منم اینکارو میکنم
میله یه کناره ستون رو برداشت و به سمت فلیکس رفت و شروع کرد به زدنش..×خوارتو گاییدم اشغالللللل
متیو این جمله رو که شنید بدتر شد و محکم تر فلیکس رو زد..جکسون:خب دیگه عشقاتون دیدید حالا برید بای
+فکردی دست خالی میرم؟
جکسون:نه.. ولی وقتی اسلحه رو سره عشقت باشه هیچ گوهی نمیتونی بخوریهمشون سواره ون شدن و رفتن
+عععاااااااا حرومزاده هااااااااااا میکشمتونننننننننننننن
هیونجین رویه زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن.. سونگمین رفت و بغلش کرد
~هی بلخره میگیریمشون نگران نباش
از رویه زمین بلندش کرد و به سمت ون رفتن..
×میرم خونه
*باشه تورو میبریم و میریم سازمان
+نمیخواد.امروز همتون برید خونه هاتون. سونگمین توام جیسو رو بیار عمارت~باشه
.
.
.
.
جکسون:خب عشقتونو دیدید؟ میبینید من چقد بخشندم گذاشتم عشقتونو ببینید..متیو:اومم.بنظرم دیگه بهتره نقشمونو عملی کنیم
جکسون:هوم منم همچین فکر میکنم_چه.. چه نقشه ای؟
متیو:عو عزیزم بعضی مواقع بهتره خیلی چیزا رو ندونیجکسون به میز کوچیک گوشه اتاق تکیه داد و رو به فلیکس گفت:
جکسون : خب. میدونی چیه جوجه. دیگه به تو نیازی نداریم.. میزارم بری پیشه عشقت
×ینی چی؟ پس جیسونگ چی؟
جکسون:خب.. اون.. به موقعش میفهمی..جکسون به متیو اشاره کرد و با هم از اتاق بیرون رفتن و در رو قفل کردن.
فلیکس بدو بدو به سمت جیسونگ رفت و بغلش کرد..
×جیسونگاا هق. اون عوضی منظورش چی بوددد هقق. تو.. تو بامن میای دیگه نه؟ هق_فلیکس.منم نمیدونم. اما.. اگه نتونستم باهات بیام.. اون حرفایی که اونروز بهت گفتم یادت نره( همونی که گفت به مینهو بگو دوسش دارم و مراقبه جیسو باشه)
×یااا جیسونگااا خفه شووو_باشه باشه بیا بغلم
×هقرویه تخت دراز کشیدن و همدیگه رو بغل کردن.. جیسونگ موهای فلیکس رو ناز میکرد.. بعد چند دیقه وقتی فهمید فلیکس خوابه پاشد و کاغذ و خودکاری که اون گوشه رویه میز بود رو برداشت و شروع کرد به نوشتن....
این پارت هم بخاطر شما گذاشتم ♥
راستش حال روحیم خوب نیست ولی بخواطر شما این پارت رو هم نوشتم
دوشنبه منتظر پارت بعد باشید
ووت و کامنت یادتون نره ♥✨
VOUS LISEZ
A love that started with pain..🖤🔥 /..عشقی که با درد شروع شد
Poésie( تکمیل شده) جیسونگ پسری که پدرش تویه قمار سرش شرط بندی کرده بود و باخته بود. باید وسایلشو جم میکرد و به خونه یه اون غریبه میرفت... به گفته هایه پدرش اون قریبه خوده شیطانه.. اما کی میدونه شاید تویه اون خونه دوست بچگیش رو ببینه.. شاید تویه اون خونه...