~p27~

279 36 36
                                    

چرا داشت اینجوری میشد ؟؟

از صبح که رفته بود حموم سه بار بالا آورده بود

از یه طرف درد شکمش  از یه طرف انقد بالا آورده بود لوده هاش و معدش داشت جر میخورد

با موهای پر از عرق  خودشو بی جون روی تخت انداخت .. زانو هاش داشت می‌لرزید

هر بار که پلک میزد درد بدی به سرش منتقل میشد

پنج ساعت گذشته بود و حتی نتوانسته بود ناهار بخوره

 
با حس اینکه دوباره میخواد بالا بیاره تند سمت دستشویی اتاق پرت شد و  خودشو روی کاشی های سرد انداخت

معده اش چیزی برای بالا آوردن نداشت .. و فقط داشت همینطوری عوق میزد

حالش داشت بدتر میشد  

با گیج رفتن سرش خودشو به دیوار  دستشویی تکیه داد

و با هر نفس کشیدن بدنش بالا پایین میشد

چشماش پر اشک شد و دستاشو روی سرش گذاشت و بلند بلند هق زد و گریه کرد

با صدای بسته شدن در اتاق فهمید کسی وارد اتاق شده

بلافاصله در دستشویی باز شد و هیون جین با قیافه ی نگران و پریشان به فلیکس نگاه کرد

کتش رو درآورد و سمت فلیکس رفت

_ فلیکس چیشده؟؟ حالت بد شده ؟؟

فلیکس با چشمای خیس و لب های ارزون به هیون جین نگاه کرد

هیونجین آروم بازوی  فلیکس رو گرفت و کمک کرد بلند بشه  سمت روشویی برد و دستشو پر آب کرد و روی صورت فلیکس پاشید

فلیکس که انگار بی حال شده بود سرشو به شونه ی هیون جین تکیه داد

و وزنشو روی دست هیون انداخت

هیونجین آروم به فلیکس کمک کرد  قدم برداره و سمت تخت برد و کمک کرد دراز بکشه

دستی به سر فلیکس کشید

_ تب داری !

فلیکس چشماشو بسته بود حال نداشت حتی به صورت هیونجین نگاه کنه

_ غذا خوردی ؟؟

فلیکس آروم سرشو به معنی نه تکون داد

هیونجین بلند شد لباساتو عوض کرد و سمت بیرون اتاق رفت و بعد چند دقیقه با سینی در برگشت

فلیکس با دیدن سینی اخمی کرد و چشماشو بست

+ من .. نمی‌خورم .. اونارو بزار اون ور حالم داره بد میشه

هیونجین سینی رو روی میز گذاشت و گوشه تخت نشست و گفت

_ فلیکسم ... باید قرص بخوری .. و چون شکمت خالیه اگه قرص رو اونطوری بخوری معده درد میگیری دو  یا سه تیکه بخور دیگه اصرار نمیکنم

~mafia project ~Where stories live. Discover now