• پارت یازدهم •

32 8 4
                                    

آناتما همونطوری که داشت موهیتویی که ازیرافیل حاضر کرده بود، مزه‌مزه میکرد گفت: خوشحالم که قراره بیاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آناتما همونطوری که داشت موهیتویی که ازیرافیل حاضر کرده بود، مزه‌مزه میکرد گفت: خوشحالم که قراره بیاد.
به موهیتو اشاره کرد: اینم عالیه.
توی آشپزخونه‌ی خونه آناتما بودند. که خیلی شبیه آشپزخونه ازیرافیل بود. جز اینکه وسایلای آناتما جدیدتر و قشنگتر بودند.
ازیرافیل با خوشحالی تشکر کرد. : ممنونم. میدونی که هنوز دارم تمرین میکنم.
ازیرافیل قبل اینکه پارچ رو توی یخچال بذاره، لیوان خودش رو پر کرد.
× شرط میبندم مامانممم خوشش میاد. از کدوم رسپی استفاده کردی؟
ازیرافیل هیجان‌زده بود: واو. اینکه مامانت یکی از موهیتوهای منو بخوره واسم افتخاره. لیوانش رو برداشت و روی صندلی بار پشت کانتر نشست.
+ رسپیش رو از یه فروشگاه نوشیدنی توی مریلند گرفتم.
با هیجان شروع به توضیح دادن کرد: یه فروشگاه خیلی خیلی بزرگ بود. کلی شراب و نوشیدنی‌های مختلف داشتن. داشتن یه سری نوشیدنی رو برای امتحان سرو میکردن و منم تست کردم و خیلی خوشمزه بود. یه سری کارت داشتن که روشون رسپی رو نوشته بود. و منم باااااااااااید میخریدمشون.
اخمی کرد و ادامه داد: هر چند گبریل خیلی از دستم عصبی بود که حواسم پرت شده. حتی فکر میکردم قرار نیس اجازه بده رسپی رو نگهدارم. ولی...
با هیجان ادامه داد: وقتی حواسش نبود کارت رو توی جیب کتم قایم کردم.
آناتما سرش رو تکون داد: خداااااااااااای من. اون مرتیکه یه احمق به تمام معناس. اونجا تو رو برد بازی اوریولز؟
ازرافیل با یادآوری اون خاطره‌ها سرش روتکون داد: آره. خیلیییییییییی خسته‌کننده بود. حوصله‌ام سررفته بود. اون مردای عضلانی بدترین ورزشکارایی بودن که تابه‌حال دیدم. شاید همه اونا یه نشونه بود.
مکث کرد و بعد ادامه داد: ولی اون کیک خرچنگ بعد از بازی خیلی خوشمزه بود.
آناتما خندید: کیکای خرچنگ مریلند خیلی خوشمزه‌ان. بعدشم فکر نکنم بشه به اون بازیا گفت ورزش!
+ پس چی هستن؟
× شلوغ بازی؟ یه چیزی که فقط بشه نگاهش کرد. نمیدونم.
+ اوهوم.
ازیرافیل به نوشیدن موهیتوش ادامه داد. هرچی باشه بعد اون تجربه یه چیز خوب نصیبش شده بود. یا شاید دوتا، اگه کیک خرچنگ رو هم حساب میکرد.
× گبریل تو اون فروشگاه دنبال چی میگشت اگه آدم موهیتوخوری نیس؟ حتما یه چیز احمقانه مثل... نمیدونم، بوربن؟
ازیرافیل سعی کرد به حالت دراماتیکی جواب بده: یه چیز بدتر. آبجو. توی مریلند نمیتونی آبجو و شراب رو از فروشگاه‌های معمولی بخری.
× اییییو. یه بار دیگه بگو. چرا با اون یارو بودی؟
ازیرافیل با جدیت نفس کشید: میدونی. اون اولا خیلی خوب بود. خیلی مهربون بود. توجه نشون میداد. متوجه شخصیت بی پرواش شده بودم ولی فکر میکردم این یه نوع رفتار آمریکاییه. و خب هردومونم توی یه دپارتمان بودیم. و فکر میکردم یه سری علایق مشترک داریم و خب...
ازیرافیل مکث کرد و دوباره نفس کشید: تو باااااید ببینیش. خیلی چهره‌ی قشنگی داره.
نیوت همون لحظه وارد آشپزخونه شد: دارین راجع به من حرف میزنین؟
آناتما با حالت مسخره‌ای جواب داد: هه.
ازیرافیل بهش گفت موهیتو توی یخچاله و نیوت سریع یه لیوان برای خودش برداشت.
در حالیکه داشت در یخچال رو میبست، گفت: شنیدم که داشتین راجع به بوربن بد حرف میزدین. باید بهش فرصت بدین. خیلی چیز خوشمزه‌ییه.
اناتما با لحن مسخره‌ای گفت: آره. فقط خودت دوسش داری چون توش سیروپ افرا میریزی آقای نیوانگلند!
نیوت از خودش دفاع کرد: نخیر انقدرام نمیریزم.
و همونطوری که داشت خودش رو روی صندلی جا میداد، گفت: شرط میبندم کرولی هم باهام موافق باشه.
آناتما از شدت خنده روی کانتر خم  شد و مشتی روی هوا زد: اوه خداااااااااای من. میتونم تصور کنم که چقدر اهل بوربنه. سعی کرد خنده‌اش رو قورت بدده و نیوت رو نگاه کرد: شک دارم توش سیروپ افرا بریزه.
نیوت با لحن بامزه‌ای جواب داد: خودش ضرر میکنه.
آناتما بحثو عوض کرد: بازی چطور بود؟
حالت چهره‌ی نیوت عوض شد: کم مونده بود از رئیس ببرم و یهو کامپیوترم سکته کرد و همه مراحلی که ذخیره کرده بودم پرید. نمیدونم اون کامپیوتر چه مرگشه.
ازیرافیل با لحن بدجنسی ازش پرسید: مهندس آی‌تی نیستی مگه؟
نیوت با لحن صریحی جواب داد: هیچوقت ادعا نکردم که تو کارم خیلی عالی‌ام.
ازیرافیل پیش خودش فکر کرد چقدر خوبه که اون پسر با خودشم میتونه شوخی کنه.
× پس خوش اومدی به وقت گذرونی با ما.
× مگه قبلا هم همینکارو انجام نمیدادم؟
آناتما با ناامیدی سرش رو تکون داد: ما وسط غیبت بودیم و اومدی حواسمون رو پرت کردی!
ازیرافیل حرفش رو تصحیح کرد: غیبت نمیکردیم!
آناتما صندلیش رو به سمت ازیرافیل خم کرد: هر اسمی دلت میخواد روش بذار. میتونیم برگردیم سر این بحث که کرولی قراره همراه تو باشه واسه عروسی؟ مثل یه دیت؟
+ فقط بعنوان یه دوست همراهیم میکنه. این ایده‌ی تو بود. یادت نره.
آناتما با اصرار پرسید: باشه. ولی فکر میکنی ازت خوشش میاد؟
ازیرافیل مکث کرد.
+ خب... همین تازگیا اشاره کرد به اینکه گیه. چیزی که من اصلا انتظارش رو نداشتم. ولی فکر میکنم اگه بهم علاقه‌ای داشت باید یه کاری میکرد دیگه.
× ازیرافیل!! معلومه که طرف گیه. ندیدی چقدر شلواراش تنگه؟
+ آناتما؟ لباس چه ربطی داره به گرایش؟
× باشه درسته. ولی وقتی یکی اون شکلی لباس میپوشه باید بفهمی میخواد یه چیزی رو بهت اثبات کنه.
نیوت پیشنهاد کرد: میتونم باهاش حرف بزنم. اگه بخوای.
آناتما با شک نگاهش کرد: برنامه‌ات چیه؟ دعوتش کنی به بوربن و خیلی راحت ازش راجع به گرایشش بپرسی؟
× مردا اینکارو میکنن، مگه نه؟
× فکر نکنم کرولی بخواد همچین صحبت مردونه‌ای باهات داشته باشه نیوت.
× چرا که نه؟ اینا چیزایی هستن که مردا راجع بهشون حرف میزنن. مگه نه ازیرافیل؟
ازیرافیل قیافه‌ی عجیبی به خودش گرفت: فکر کنم آناتما درستی این مطلب رو رد صلاحیت کنه!
آناتما برای بار چندم سرش رو تکون داد: شما مردا همتون احمقین.
نیوت و ازیرافیل شونه‌ای بالا انداختند و به نوشیدن موهیتوشون ادامه دادند.
ازیرافیل جوری که انگار یهو یادش افتاده باشه، گفت: به من گفتم جذابم.
آناتما با عجله برگشت طرف ازیرافیل و سعی کرد لیوانش رو محکم‌تر بگیره تا از دستش نیفته: چی؟
ازیرافیل عقب نشینی کرد: حرفش فقط برای آروم کردن من بود... توی باغ وحش گبریل رو دیدیم.
آناتما با قیافه ناراحتی سرش رو تکون داد: شت!
ازیرافیل با تکون دادن دستهاش سعی کرد نشون بده همه چیز خوب بوده: خوب پیش رفت. یه جورایی خوشحالم که کرولی اونجا بود. خیلی خوب تونست منو از اون مخمصه نجات بده. و خیلی باهام مهربون بود.
× پسر خوبیه.
ازیرافیل تایید کرد و با ناراحتی آهی کشید: دیدن گبریل باعث شد یادم بیفته چقدر دلتنگ یه سری چیزا توی یه رابطه‌ام.
× اگه اون یه سری چیزایی که میگی همونایی باشن که دارم بهشون فکر میکنم، نیازی به رابطه داشتن نداری.
ازیرافیل نگاهش کرد.
× لطفا لطفااااااااااا اجازه بده برات توی گریندر یه حساب باز کنم.
ازیرافیل با جدیت سرش رو تکون داد: به هیچ عنوان.
× باشه.. پسر عموی من چی؟ همونی که قراره بیاد عروسیم. مطمئنم کارلوس سینگله و میخواد یه رابطه رو شروع کنه.
+ خدای من آناتما. اینکه خیلی بدتره. عمرا نمیتونم همچین کاری کننم اگه کرولی رو با خودم بعنوان مهمون همراه بیارم.
آناتما سعی کرد اونو به چالش بکشه: من فکر میکردم این یه دیت نیست!
+ نیست. ولی میتونه خیلی کار زشتی باشه
× باشه اگه تو اینطوری میگی اوکیه. قراره کریمس رو با هم بگذرونین نه؟
+ آره. ولی فقط به‌خاطر اینکه اون طفلکی جایی رو نداره که بره. راجع به وضعیت خانوادگیش اطلاع چندانی ندارم ولی مطمئنم خیلی هم با هم خوب نیستن.
× چرا با خودت نمیبریش خونتون؟
ازیرافیل با عجله گفت: نه، نه، نه، نه. مامانم به قدری هیجان‌زده میشه که حد نداره و قطعا باورش نمیشه ما فقط با هم دوستیم. و این میتونه واسه هردومون اذیت کننده باشه. و پدرم! با گبریل رفتار بدی داشت.
× چون گبریل آدم بیخودی بود.
نیوت اضافه کرد: آناتما یه منظوری داره‌ها.
× هرچی باشه مامانت حق داره (منظورش اینه اگه کرولی رو ببینه و فکر کنه اونا باهمن).
ازیرافیل پافشاری کرد: مطمئنم کریسمس توی ویرجینیا خوب و کافیه.
شاید هم یه چیزی بیشتر از خوب. هرچی باشه اون واقعا از کرولی خوشش میومد.
به‌عنوان یه دوست البته! چی فکر کردین؟

𝐿𝑂𝑉𝐸 𝐼𝑁 𝐵𝐿𝑂𝑂𝑀 Where stories live. Discover now