آناتما همونطوری که داشت موهیتویی که ازیرافیل حاضر کرده بود، مزهمزه میکرد گفت: خوشحالم که قراره بیاد.
به موهیتو اشاره کرد: اینم عالیه.
توی آشپزخونهی خونه آناتما بودند. که خیلی شبیه آشپزخونه ازیرافیل بود. جز اینکه وسایلای آناتما جدیدتر و قشنگتر بودند.
ازیرافیل با خوشحالی تشکر کرد. : ممنونم. میدونی که هنوز دارم تمرین میکنم.
ازیرافیل قبل اینکه پارچ رو توی یخچال بذاره، لیوان خودش رو پر کرد.
× شرط میبندم مامانممم خوشش میاد. از کدوم رسپی استفاده کردی؟
ازیرافیل هیجانزده بود: واو. اینکه مامانت یکی از موهیتوهای منو بخوره واسم افتخاره. لیوانش رو برداشت و روی صندلی بار پشت کانتر نشست.
+ رسپیش رو از یه فروشگاه نوشیدنی توی مریلند گرفتم.
با هیجان شروع به توضیح دادن کرد: یه فروشگاه خیلی خیلی بزرگ بود. کلی شراب و نوشیدنیهای مختلف داشتن. داشتن یه سری نوشیدنی رو برای امتحان سرو میکردن و منم تست کردم و خیلی خوشمزه بود. یه سری کارت داشتن که روشون رسپی رو نوشته بود. و منم باااااااااااید میخریدمشون.
اخمی کرد و ادامه داد: هر چند گبریل خیلی از دستم عصبی بود که حواسم پرت شده. حتی فکر میکردم قرار نیس اجازه بده رسپی رو نگهدارم. ولی...
با هیجان ادامه داد: وقتی حواسش نبود کارت رو توی جیب کتم قایم کردم.
آناتما سرش رو تکون داد: خداااااااااااای من. اون مرتیکه یه احمق به تمام معناس. اونجا تو رو برد بازی اوریولز؟
ازرافیل با یادآوری اون خاطرهها سرش روتکون داد: آره. خیلیییییییییی خستهکننده بود. حوصلهام سررفته بود. اون مردای عضلانی بدترین ورزشکارایی بودن که تابهحال دیدم. شاید همه اونا یه نشونه بود.
مکث کرد و بعد ادامه داد: ولی اون کیک خرچنگ بعد از بازی خیلی خوشمزه بود.
آناتما خندید: کیکای خرچنگ مریلند خیلی خوشمزهان. بعدشم فکر نکنم بشه به اون بازیا گفت ورزش!
+ پس چی هستن؟
× شلوغ بازی؟ یه چیزی که فقط بشه نگاهش کرد. نمیدونم.
+ اوهوم.
ازیرافیل به نوشیدن موهیتوش ادامه داد. هرچی باشه بعد اون تجربه یه چیز خوب نصیبش شده بود. یا شاید دوتا، اگه کیک خرچنگ رو هم حساب میکرد.
× گبریل تو اون فروشگاه دنبال چی میگشت اگه آدم موهیتوخوری نیس؟ حتما یه چیز احمقانه مثل... نمیدونم، بوربن؟
ازیرافیل سعی کرد به حالت دراماتیکی جواب بده: یه چیز بدتر. آبجو. توی مریلند نمیتونی آبجو و شراب رو از فروشگاههای معمولی بخری.
× اییییو. یه بار دیگه بگو. چرا با اون یارو بودی؟
ازیرافیل با جدیت نفس کشید: میدونی. اون اولا خیلی خوب بود. خیلی مهربون بود. توجه نشون میداد. متوجه شخصیت بی پرواش شده بودم ولی فکر میکردم این یه نوع رفتار آمریکاییه. و خب هردومونم توی یه دپارتمان بودیم. و فکر میکردم یه سری علایق مشترک داریم و خب...
ازیرافیل مکث کرد و دوباره نفس کشید: تو باااااید ببینیش. خیلی چهرهی قشنگی داره.
نیوت همون لحظه وارد آشپزخونه شد: دارین راجع به من حرف میزنین؟
آناتما با حالت مسخرهای جواب داد: هه.
ازیرافیل بهش گفت موهیتو توی یخچاله و نیوت سریع یه لیوان برای خودش برداشت.
در حالیکه داشت در یخچال رو میبست، گفت: شنیدم که داشتین راجع به بوربن بد حرف میزدین. باید بهش فرصت بدین. خیلی چیز خوشمزهییه.
اناتما با لحن مسخرهای گفت: آره. فقط خودت دوسش داری چون توش سیروپ افرا میریزی آقای نیوانگلند!
نیوت از خودش دفاع کرد: نخیر انقدرام نمیریزم.
و همونطوری که داشت خودش رو روی صندلی جا میداد، گفت: شرط میبندم کرولی هم باهام موافق باشه.
آناتما از شدت خنده روی کانتر خم شد و مشتی روی هوا زد: اوه خداااااااااای من. میتونم تصور کنم که چقدر اهل بوربنه. سعی کرد خندهاش رو قورت بدده و نیوت رو نگاه کرد: شک دارم توش سیروپ افرا بریزه.
نیوت با لحن بامزهای جواب داد: خودش ضرر میکنه.
آناتما بحثو عوض کرد: بازی چطور بود؟
حالت چهرهی نیوت عوض شد: کم مونده بود از رئیس ببرم و یهو کامپیوترم سکته کرد و همه مراحلی که ذخیره کرده بودم پرید. نمیدونم اون کامپیوتر چه مرگشه.
ازیرافیل با لحن بدجنسی ازش پرسید: مهندس آیتی نیستی مگه؟
نیوت با لحن صریحی جواب داد: هیچوقت ادعا نکردم که تو کارم خیلی عالیام.
ازیرافیل پیش خودش فکر کرد چقدر خوبه که اون پسر با خودشم میتونه شوخی کنه.
× پس خوش اومدی به وقت گذرونی با ما.
× مگه قبلا هم همینکارو انجام نمیدادم؟
آناتما با ناامیدی سرش رو تکون داد: ما وسط غیبت بودیم و اومدی حواسمون رو پرت کردی!
ازیرافیل حرفش رو تصحیح کرد: غیبت نمیکردیم!
آناتما صندلیش رو به سمت ازیرافیل خم کرد: هر اسمی دلت میخواد روش بذار. میتونیم برگردیم سر این بحث که کرولی قراره همراه تو باشه واسه عروسی؟ مثل یه دیت؟
+ فقط بعنوان یه دوست همراهیم میکنه. این ایدهی تو بود. یادت نره.
آناتما با اصرار پرسید: باشه. ولی فکر میکنی ازت خوشش میاد؟
ازیرافیل مکث کرد.
+ خب... همین تازگیا اشاره کرد به اینکه گیه. چیزی که من اصلا انتظارش رو نداشتم. ولی فکر میکنم اگه بهم علاقهای داشت باید یه کاری میکرد دیگه.
× ازیرافیل!! معلومه که طرف گیه. ندیدی چقدر شلواراش تنگه؟
+ آناتما؟ لباس چه ربطی داره به گرایش؟
× باشه درسته. ولی وقتی یکی اون شکلی لباس میپوشه باید بفهمی میخواد یه چیزی رو بهت اثبات کنه.
نیوت پیشنهاد کرد: میتونم باهاش حرف بزنم. اگه بخوای.
آناتما با شک نگاهش کرد: برنامهات چیه؟ دعوتش کنی به بوربن و خیلی راحت ازش راجع به گرایشش بپرسی؟
× مردا اینکارو میکنن، مگه نه؟
× فکر نکنم کرولی بخواد همچین صحبت مردونهای باهات داشته باشه نیوت.
× چرا که نه؟ اینا چیزایی هستن که مردا راجع بهشون حرف میزنن. مگه نه ازیرافیل؟
ازیرافیل قیافهی عجیبی به خودش گرفت: فکر کنم آناتما درستی این مطلب رو رد صلاحیت کنه!
آناتما برای بار چندم سرش رو تکون داد: شما مردا همتون احمقین.
نیوت و ازیرافیل شونهای بالا انداختند و به نوشیدن موهیتوشون ادامه دادند.
ازیرافیل جوری که انگار یهو یادش افتاده باشه، گفت: به من گفتم جذابم.
آناتما با عجله برگشت طرف ازیرافیل و سعی کرد لیوانش رو محکمتر بگیره تا از دستش نیفته: چی؟
ازیرافیل عقب نشینی کرد: حرفش فقط برای آروم کردن من بود... توی باغ وحش گبریل رو دیدیم.
آناتما با قیافه ناراحتی سرش رو تکون داد: شت!
ازیرافیل با تکون دادن دستهاش سعی کرد نشون بده همه چیز خوب بوده: خوب پیش رفت. یه جورایی خوشحالم که کرولی اونجا بود. خیلی خوب تونست منو از اون مخمصه نجات بده. و خیلی باهام مهربون بود.
× پسر خوبیه.
ازیرافیل تایید کرد و با ناراحتی آهی کشید: دیدن گبریل باعث شد یادم بیفته چقدر دلتنگ یه سری چیزا توی یه رابطهام.
× اگه اون یه سری چیزایی که میگی همونایی باشن که دارم بهشون فکر میکنم، نیازی به رابطه داشتن نداری.
ازیرافیل نگاهش کرد.
× لطفا لطفااااااااااا اجازه بده برات توی گریندر یه حساب باز کنم.
ازیرافیل با جدیت سرش رو تکون داد: به هیچ عنوان.
× باشه.. پسر عموی من چی؟ همونی که قراره بیاد عروسیم. مطمئنم کارلوس سینگله و میخواد یه رابطه رو شروع کنه.
+ خدای من آناتما. اینکه خیلی بدتره. عمرا نمیتونم همچین کاری کننم اگه کرولی رو با خودم بعنوان مهمون همراه بیارم.
آناتما سعی کرد اونو به چالش بکشه: من فکر میکردم این یه دیت نیست!
+ نیست. ولی میتونه خیلی کار زشتی باشه
× باشه اگه تو اینطوری میگی اوکیه. قراره کریمس رو با هم بگذرونین نه؟
+ آره. ولی فقط بهخاطر اینکه اون طفلکی جایی رو نداره که بره. راجع به وضعیت خانوادگیش اطلاع چندانی ندارم ولی مطمئنم خیلی هم با هم خوب نیستن.
× چرا با خودت نمیبریش خونتون؟
ازیرافیل با عجله گفت: نه، نه، نه، نه. مامانم به قدری هیجانزده میشه که حد نداره و قطعا باورش نمیشه ما فقط با هم دوستیم. و این میتونه واسه هردومون اذیت کننده باشه. و پدرم! با گبریل رفتار بدی داشت.
× چون گبریل آدم بیخودی بود.
نیوت اضافه کرد: آناتما یه منظوری دارهها.
× هرچی باشه مامانت حق داره (منظورش اینه اگه کرولی رو ببینه و فکر کنه اونا باهمن).
ازیرافیل پافشاری کرد: مطمئنم کریسمس توی ویرجینیا خوب و کافیه.
شاید هم یه چیزی بیشتر از خوب. هرچی باشه اون واقعا از کرولی خوشش میومد.
بهعنوان یه دوست البته! چی فکر کردین؟
YOU ARE READING
𝐿𝑂𝑉𝐸 𝐼𝑁 𝐵𝐿𝑂𝑂𝑀
Fanfiction• فف ترجمه شده از نسخهی انگلیسی (منبع AO3). • ازیرافیل، دانشجوی دکتری است و برای اینکه بتونه از پس هزینههاش بربیاد باید یه همخونه پیدا کنه و همینطور هم میشه. اما اینکه این دوتا همخونه قراره چطوری با هم کنار بیان -ازیرافیلی که هم عاشقه و هم خیلی...