• فف ترجمه شده از نسخهی انگلیسی (منبع AO3).
• ازیرافیل، دانشجوی دکتری است و برای اینکه بتونه از پس هزینههاش بربیاد باید یه همخونه پیدا کنه و همینطور هم میشه.
اما اینکه این دوتا همخونه قراره چطوری با هم کنار بیان -ازیرافیلی که هم عاشقه و هم خیلی...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
شب گذشته ازیرافیل از کرولی دعوت کرد اگه میخواد پیشش بمونه و شب رو توی اتاق اون بخوابه. کرولی هیچ دلیلی برای رد کردن این درخواست پیدا نمیکرد. این یه تغییر خیلی بزرگ بود، ولی هیچ بهانهای برای غرزدن نبود. وقتی هردوشون لباس خوابهای نرم پوشیدند و چراغها رو خاموش کردند، ازیرافیل اشاره کرد که کرولی بهش نزدیکتر بشه. وقتی کرولی جلوتر رفت ازیرافیل اون رو محکم بغل کرد. برای مدتی همونطوری دراز کشیدند، کرولی به سختی داشت جلوی گریه کردنش رو میگرفت چون حس خوبی داشت. اواخر شب، شبهایی که کرولی نمیتونست بخوابه، احساس میکرد کوچیک و تنهاست. یه موجود بیاهمیت توی جهانی بزرگ پر از عشق که اون هیچوقت هیچ عشقی رو تجربه نکردهبود. اما این شب، کرولی حس گرمی توی دلش داشت. مثل اینکه یه حفاظ از اون در برابر سرما و جهان بیرون محافظت میکرد. ازیرافیل سریعتر به خواب رفتهبود. کرولی هم تلاش کرد تا بخوابه. وقتی از خواب بیدار شد، شاید نزدیک صبح بود. چون میتونست نور کم رو از پشت پنجره ببینه. نور به اندازهای بود که بتونه ازیرافیل رو تماشا کنه. کاملا آروم، با موهای بلند نرمی که دورصورتش رو گرفته بودند، به پشت خوابیده بود. دستهاش رو روی بالشت جوری گذاشتهبود که انگار یه هاله دور صورتش داشت. یکی از دستهاش زیر بالشت بود و اون یکی رو روی صورتش گذاشته بود. کرولی نزدیکتر رفت، فکر کرد مشکلی نداره حتی اگه ازیرافیل بیدار شه. سرش رو روی سینهی ازیرافیل گذاشت، ازیرافیل بیدار بنظر نمیرسید اما بازوش رو دور کرولی انداخت و اون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد. حس خیلی خوبی داشت اما کرولی بیقرار بود. صورتش رو به سینه ازیرافیل فشار داد. - انجل؟ ازیرافیل چیزی زمزمه کرد اما جواب نداد. کرولی سرش رو بالا گرفت تا صورت ازیرافیل رو ببینه. - انجل. بیدار شو. ازیرافیل اخم کرد: خیلی زوده. - ازیرافیل میخوام باهات حرف بزنم. ازیرافیل چشمهاش رو باز کرد و با گیجی به کرولی که هنوز توی بغلش بود، نگاه کرد. - میدونی قراره برگردم ایلینویز؟ ازیرافیل سرش رو تکون داد. - چند هفته بعد میرم. قبل از انتخابات مقدماتی توی جولای. و اگه انتخاب بشه باید تا انتخابات عمومی اونجا بمونم، تا نوامبر. ازیرافیل دوباره سرش رو تکون داد. - با من میای؟ بریم ایلینویز. ممکنه خیلی اینور اونور برم اما بیشتر وقتم رو توی دفترم میگذرونم. میتونیم اونجا یه جایی رو اجاره کنیم. دونفری. ازیرافیل با ابروهای درهم نگاهش کرد. + کرولی عزیزم. میدونی که نمیتونم. کرولی با لحن مسخرهای جواب داد: نه، نمیدونم. + کلاس دارم. - پس تابستون بیا. + بازم باید بمونم و رو تزم کار کنم. کرولی خیلی سریع بلند شد و نشست و دست ازیرافیل از دور شونههاش افتاد. این یه درخواست بداهه و ناامیدانه بود، اما توی کمتر از ۲۴ ساعت گذشته، بیشتر از همیشه خودش رو نشون داده بود و الان حس ناامیدی سنگینی داشت. بعد از چند لحظه ازیرافیل بلند شد و کنارش نشست. کرولی میتونست سفتی آستین لباس خواب نخی ازیرافیل رو روی بازوی برهنهاش احساس کنه. خیلی گرمتر و ضخیمتر از لباس خودش بود. + دارلینگ. ازیرافیل با صدای آروم و زمزمه کنان گفت: حتی اگه بتونم... اگه بتونم باهات بیام، کیِ تو هستم؟ کرولی جواب نداد. به این فکر نکرده بود. فقط نمیخواست بدون اون بره. ازیرافیل با مهربونی دست کرولی رو بین دو دستش گرفت. + فکر کنم الان میفهمم چرا با صمیمیت و تعهد مشکل داری. مکث کرد و با انگشت شستش دست کرولی رو نوازش کرد. + ولی منم نیازهایی دارم. نمیتونم فقط پت تو باشم. کرولی نگاهش کرد: پت من؟ ازیرافیل سرش رو خم کرد و با نگرانی و مراقبت نگاهش کرد: وقتی صدام بزنی بدوبدو نمیام. کرولی نمیدونست چه جوابی بده. دستش رو از بین دستای ازیرافیل بیرون کشید و از تخت بیرون رفت: باید برم حاضر شم برم سرکار. + حتما عزیزم. کرولی از خونه بیرون رفت ولی سرکار نرفت. اقای داولینگ گفته بود میتونه هرموقع دلش خواست بنتلی رو قرض بگیره.