پارت ۹

35 7 4
                                    

ییشینگ: فکر می کردم حرفهای من بعنوان پزشکت برات کمی ارزش داره . ببین چه بلایی سر معده ات آوردی این التهاب و این ورم نشون میده که هیچ کدوم از توصیه های پزشکی رو جدی نگرفتی.

جان: آخ خ خ فشار نده دردش بدتر می شه...
ییشینگ: باید معاینه کنم یا نه ؟ درست دراز بکش و دستهات را دور نگه دار

جان از درد معده شدیدی رنج می برد و این اواخر وضعیت بیماری ش به دلیل زخم معده ای که گرفته بود بدتر هم شده بود.
استرس زیاد، بد غذا خوردن و بی توجهی به رژیم غذایی ش تو این چند روز اخیر باعث شده بود که امشب نتونه درد را تحمل کنه و ییشینگ رو به عمارت کشونده بود. اون شب قبل از رسیدن دکتر، جان استفراغ خون هم داشت و البته این مورد را از هایکوان و ییشینگ مخفی نگه داشته بود.

ییشینگ دوست جان و هایکوان بود. ولی نه به اندازه صمیمیتی که اون دو تا با هم داشتند. در واقع یک دوست نزدیک بود که پزشک جان هم بود.

ییشینگ هایکوان را صدا می کنه و ازش میخواد که تو همین چند روز آینده برای جان وقت آندوسکپی بگیره.
جان : اوه نه نمیخواد خوب میشم من واقعا وقت ندارم برای اینکه یک روز توی بیمارستان معطل بشم

ییشینگ که داشت سرم رو به جان وصل می کرد عمدا کمی سوزن را فشار داد و گفت: نظر تو رو نخواستم
جان: آی ی چرا فشار میدی درد گرفت... امروز چرا اینطوری شدی

هایکوان: بله حتما حواسم هست نگران نباش به زور هم شده می برمش بیمارستان

جان: هایکوان تو مشاور من هستی یا این؟

هایکوان: فعلا سلامتی شما مهمتره و این یک هفته اخیر به اندازه کافی به خودت لطمه زدی

جان: شما دو تا دست به یکی کردید

ییشینگ داشت آمپول را آماده میکرد و به جان گفت برگرد باید این رو تزریق کنم

جان: مگه توی سرم نمیریزی؟

ییشینگ: نه این یکی عضلانی هست و درد هم داره

جان: آه خدای من این امشب قراره من رو بکشه و همچنان با غرغر سعی کرد دمر دراز بکشه

هایکوان از اتاق رفت بیرون و در را پشت سرش بست. ییشینگ اومد طرف جان و با پایین کشیدن شلوار و باکسرش اون را آماده کرد و سوزن آمپول را فرو کرد. با شروع تزریق صدای جان هم در اومد

جان: آی ی ی ی خیلی درد داره

ییشینگ: نه به اون اندازه که به معده بدبختت رحم نکردی.

جان دستهاش را از درد مشت کرده بود و تو ذهنش داشت به اون پسر بچه ای فکر میکرد که با اومدن ناگهانی ش همه زندگی ش را بهم ریخته بود

ییشینگ و هایکوان دم ماشین ییشینگ با هم بودن. ییشینگ نگران بود و به هایکوان گفت: از شرایط امشب جان حدس میزنم وضعیتش اصلا خوب نیست. احتمال میدم که خون بالا اورده و نیمخواد به ما بگه. حتما این هفته ببرش بیمارستان تحت هر شرایطی.

بعد از توWhere stories live. Discover now