جان کم کم داشت بهوش می اومد. خسته به نظر میرسید و اثر ماده بیهوشی کاملا تو کند شدن حرکاتش دیده میشد. هایکوان کنارش بود و داشت نگاهش میکرد. جان لبخندی زد و زیر لب گفت همیشه هستی .
هایکوان صدای جان را نشنید فقط دید لبهاش تکون خورد. با نگرانی نگاهش کرد و پرسید خوبی؟ جان با حرکت پلک نشون داد که حالش خوبه و دوباره خوابید. نیم ساعت بعد جان هوشیارتر بیدار شده بود. هایکوان همچنان کنارش بود. دکتر وارد شد و رو به هایکوان گفت خوب پس بیمار بهوش اومد. شیائو جان با تعجب به دکتر نگاه میکرد تا حالا این دکتر را ندیده بود و بیشتر از همه از نگاه غیرعادی هایکوان متعجب بود. او به وضوح از اینکه نگاهش با جان تلاقی پیدا کنه امتناع میکرد. سرش پایین بود و با جواب دکتر را میداد. دکتر پیر سمت جان اومد و با خوشرویی بهش گفت خوب خوب از اینکه حالتون خوبه خوشحالم.
جان با تعجب به هایکوان نگاه کرد و هایکوان سریع نگاهش رو ازش گرفت. دکتر بائو هوان شروع کرد به شرح آندوسکوپی و اینکه چیزی که در حین آندوسکوپی دیده شده شرایط خیلی بدی را نشان میده. به نظر میرسه شما مدتی هست که از درد شدید معده رنج می برید ولی اقدامی برای درمان جدی تر نکردید. دکتر لی یشینگ به من گفت داروهایی که برای شما تجویز میکرده با توجه به شرح حالی که شما بهشون میدادید و به نظر میرسد بخشی از بیماری رو از ایشون پنهان کردیدجان چشمهاش را لحظه ای بست و حالا می تونست حدس بزنه چرا ییشینگ نیست. احتمالا از این رفتار جان ناراحت شده بود. دکتر بائو بعد از شرح مصرف داروها خداحافظی کرد و به جان گفت یکساعت دیه میتونه ترخیص بشه.
با رفتن دکتر جان نگاه تیزی به هایکوان انداخت. هایکوان نفس بلندی کشید و گفت باشه باشه در مور دش حرف میزنیم میخوای بریم خونه بعدش حرف بزنیم بهتر نیست؟
جان با عصبانیت نگاهش کرد و گفت الان میخوام حرف بزنیم ییشینگ چرا نیست؟
هایکوان گفت: باشه خودت خواستی. بعد از اینکه اون شب حالت بد بود و ییشینگ اومد عمارت، به من گفت حدی میزنم جان در مورد بیماری ش با من بطور واضح حرف نمیزنه. درد شدیدی این اواخر داشته و نشانه های عود کردن بیماری را از من پنهان میکنه. جان آهی کشید و گفت اینطور نبود.
هایکوان ادامه داد روز بعدش با من تماس گرفت و اسم این دکتر جدید را داد و گفت برای مدتی میخواد از پزشک شخصی تو بودن انصراف بده. به نظرش این رابطه پزشک و بیمار میتونه تهدیدی برای سلامتی تو باشه و ترجیح داد که پزشک دیگری درمان تو را بعهده بگیره.جان: یعنی چی بودن نظر من چرا تصمیم گرفت؟
هایکوان کلافه نگاهش کرد و گفت بیا خودت آخرین پیامش را بخون. گوشی را به جان داد.
جان نگاهش روی صفحه گوشی بود و هرلحظه حالت چهره اش متعجب تر میشد. ییشینگ نوشته بود:
هایکوان انقدر اصرار نکن خودت میدونی قبل اینکه دوست تو و جان باشم، پزشک جان بودم و در تمامی این سالها سلامتی جان برام تو اولویت اول بود. ولی این اواخر متوجه شده بودم که از شرح حالش به من بیشتر طفره میره و سعی میکنه همه چی را خوب نشون بده در حالیکه علایم ظاهری ش نشون میداد که وضعیتش خوب نیست. طفره رفتنش از گفتن حقیقت به من بعنوان پزشک برای من نشونه ای که این رابطه پزشک و بیمار دچار شکست شده و بهتره هرچه سریع تر تغییر کنه.
YOU ARE READING
بعد از تو
Romanceییبو پسری که بعد از مرگ ناگهانی مادرش تنها میشه و مسئولیت زندگی ش را باید بعهده بگیره.. و مراقبی که به سراغش میاد ..