Part 12

153 27 48
                                    

قوسی به کمرش داد و دستانش به ملافه چنگ زدند. نفس در سینه‌اش حبس شده بود و از لذت چشمانش بسته شده بود.

سه انگشت جان درون سوراخش حرکت میکرد و نقطه‌ی لذت ییبو را هدف گرفته بود و دست دیگرش با عضو ییبو بازی میکرد.

ییبو دیگر نتوانست تحمل کند و با فشار زیادی در دست جان خالی شد و ناله‌ی بلندش در اتاق پیچید.

روی ییبو خم شد و بوسه‌ای روی آن گردن خوشبو با راحیه‌ی شراب قرمز گذاشت. این رایحه مستش میکرد.
انگشتانش را از سوراخ ییبو بیرون نکشید و دوباره شروع به ضربه زدن به آن نقطه کرد.

بدن ییبو بخاطر ارگاسم حساس شده بود و با این کار جان لرزید و در تلاش بود که پاهایش را ببندد ولی جان اجازه‌ی این کار را نداد و به چهره‌ی اشکی اما پر از لذت ییبو نگاه کرد.

ییبو به مچ دست جان چنگی زد و همزمان که دلش میخواست آن انگشت‌ها از سوراخش بیرون بیایند از به فاک رفتن توسط‌شان لذت میبرد.

جان وقتی کاملا از تحریک شدن دوباره‌ی ییبو مطمئن شد انگشتانش را بیرون کشید و به سوراخ باز شده‌ی ییبو که نبض میزد خیره شد. با دست ضربه‌ای به آن زد و از شنیدن ناله‌ی ییبو لذت برد.
+سوراخت باز شده‌ ییبو..دلش پر‌ شدن میخواد نه؟

ییبو چشمان خمارش را باز کرد و خودش را کمی پایین کشید و پاهایش را دو طرف بدن جان گذاشت.
-آره جان..چرا با دیکت پرش نمیکنی؟

جان اسپنکی به باسن ییبو زد و دستش را به آرامی بالاتر کشید و روی شکم ییبو قرار داد.
خم شد و بوسه‌ای به شکمی که هنوز تخت و صاف بود زد و از پایین نگاهش کرد.
+برگرد ییبو.

با دستور انیگمایش چرخی زد و به شکم روی تخت دراز کشید‌ و دوباره اسپنکی خورد و از سوزشش هیسی کشید‌.
+روی دست و پاهات آلفا.

ییبو سریع در آن پوزیشن قرار گرفت و لبش را گزید. باسنش را بالاتر داد و سرش را پایین انداخت.
جان پهلوهای ییبو را ناخواسته محکم گرفت و ییبو یکدفعه سرش را به سمتش چرخاند و با نگرانی صدایش کرد.
-جان..

جان دستانش را پایین تر برد.
+حواسم هست عزیزم..نگران نباش.
برخلاف چند لحظه‌ی پیش لحنش نرم و آرام بود.

روی زانوهایش‌ بلند شد و عضو تحریک شده‌اش را به سوراخ ییبو کشید و آن را کامل واردش کرد.

صدای ناله‌ی هردویشان در اتاق پیچید و ییبو ملافه را در مشتش محکم گرفت. با اینکه جان آماده‌اش کرده بود ولی باز هم درد را احساس میکرد‌.

جان ضربه‌های محکمش را درون ییبو میکوبید و ییبو با هر ضربه‌اش کمی به جلو پرتاب میشد.
جان در رات بود و دیرتر ارضا میشد‌ و در همین حین ییبو دوباره ارضا شده بود.

بالاتنه‌‌ی خسته‌اش را روی تخت رها کرد و چشمانش بسته شدند.
جان کمی دیگر درونش کوبید و ارضا شد.

‌𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂‌𝆺𝅥Where stories live. Discover now