Part 20

98 32 38
                                    

-باید بهشون آب بدم.
در حالی که آبپاش را برداشته بود و در دهانه‌ی در تراس ایستاده بود رو به دیلن که در وسط سالن قرار داشت این حرف را زد.
دیلن با چشمان بازش به ییبو نگاه میکرد و گویا کاملا حرف‌های او را میفهمید.

ییبو به گل‌ها و گیاه‌های دوست داشتنی‌اش آب داد و از دید دیلن خارج شد. صدای گریه‌ی دیلن بلند شد و ییبو دوباره در دهانه‌ی در ایستاد و رایحه‌اش را آزاد کرد.
-من همینجام عزیزکم...

دیلن همینکه رایحه‌ی ییبو را احساس کرد آرام شد. در همین مدت که دیلن دیگر در خانه بود، ییبو متوجه شده بود که با رایحه‌اش سریع آرام میشود. کافی بود دیلن را در آغوش بگیرد و او را روی سینه‌اش بگذارد و هردویشان غرق آرامش شوند.

ییبو به داخل آمد و در تراس را بست.
دیلن انگشتش را در دهانش کرده بود و میمکید و ییبو با لبخند نگاهش میکرد.
دلیل لبخند زدن این روزهایش دیلن بود. زندگی‌اش در تاریکی فرو رفته بود و روشنایی آن دیلن بود.

ییبو کتابش را برداشت و کنار دیلن روی زمین نشست. دیلن در حال خودش بود و ییبو کتاب را باز کرد و به کلمه‌های آن خیره شد. تمرکز برای خواندن نداشت، تلاش میکرد که بخواند ولی چشم‌هایش فقط کلمه‌ها را میدید و ذهنش چیزی نمیفهمید.

کتاب را بست و کنار گذاشت. دیلن را بلند کرد و سرش را بوسید.
-بیا بریم خونه‌ی عمو لوهان.

کیف دیلن را همانطور که او را در آغوش گرفته بود آماده کرد. لباس‌هایش را عوض کرد و با شانه‌ی بسیار نرم موهایش را شانه کرد و لبخندی زد.
-پسر خوشتیپ من.

پسرش را روی تخت خودشان گذاشت و لباس‌های خودش را نیز عوض کرد.
دیلن شروع به بداخلاقی کرد و ییبو با خنده او را از روی تخت بلند کرد و در کریر گذاشت.
-اصلا صبور نیستی.

کیف دیلن را برداشت و بعد از گذاشتن گوشی‌اش در جیبش، کریر او را نیز بلند کرد و از خانه بیرون رفت.
سوار تاکسی که شد دیلن بخاطر حرکت ماشین خوابش برد و ییبو با اینکه کمربند محافظ او را بسته بود، دستش را حائل جلویش نگه داشت.

با رسیدن به خانه‌ی لوهان از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمان رفت. نگهبان که دیگر او را شناخته بود سری برایش تکان داد و ییبو در جواب لبخندی زد.

با آسانسور به بالا رفت و زنگ خانه‌ی لوهان را زد. چند لحظه بعد در باز شد و لوهان با دیدن ییبو متعجب شد و لبخندی زد.
-خوش اومدی..

کریر دیلن را از او گرفت و به داخل برد. ییبو پشت سر او قدم برداشت و در خانه را بست.
-چقدر ناز خوابیده...

کریر را به آرامی روی زمین گذاشت و ییبو کیف را کناری گذاشت و روی کاناپه نشست.
-حوصلم سر رفته بود.

لوهان که محو تماشای دیلن بود سر تکان داد و به آرامی دست دیلن را نوازش کرد.
-از دیدنش سیر نمیشم..کی بیدار میشه؟

‌𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂‌𝆺𝅥Where stories live. Discover now