سلام:)
نت اشتباهی صحبت میکنه^^
این پارت از وسطاش تا آخرش کلا اسماته پس اگر علاقه ندارید نخونید.
با این پارت، ما دو سوم داستان رو طی کردیم:)
ووت و کامنت یادتون نره^^
سرنوشت شخصیتهای این داستان توی دستای شماست.فلشبک:
طی این چند ماه که پادشاه جوان به قصر جادوگر اومده بود اتفاقات زیادی افتاده بود. جادوگر وقتی که قلبش رو رها کرده بود، فکر نمیکرد با پس گرفتنش، بتونه از جادوی روشنی استفاده کنه. فکر نمیکرد نزدیک تپیدن قلبش باعث بشه اون رحم نشون بده و خیلی چیزهای دیگه که حتی توی رویابافیهای بیداریش هم نمیدید.
اون پادشاه از وقتی که جادوگر بهش اون کتابخونه شیشهای رو هدیه داده بود از اونجا زیاد بیرون نمیاومد. و این گاهی باعث میشد جادوگر مخفیانه به دیدنش بره و از پشت دیوارهای شیشهای به رز سفیدش نگاه کنه. رز سفید، لقبی که اولین بار وقتی اون رو توی کتابخونه کنار اون رز ها دیده بود به ذهنش اومده بود.
قابلیت یه رز سفید بودن رو داشت. یه روح پاک و پر از جادو! وجودی که با وسوسههای جادوی تاریک جنگیده بود و میشد زیبایی اون پادشاه رو هم به یه رز سفید تشبیه کرد. اما جادوگر هنوز احساسات متلاطمی داشت. اون تونسته بود دوباره رزهاش رو به رنگ سفید دربیاره اما آتیشی که نماد قدرت جادوش بود، هنوز قرمز بود. شاید دیگه هیچوقت قرار نبود اون آتیش رو سفید ببینه!
- سرت شلوغه؟
- بله اعلیحضرت! به سختی دارم تلاش میکنم تا با زل زدن به آتیش خودم رو ذوب کنم!
پادشاه جوان قبل از اینکه فاصلهاش با اون صندلی، که ظاهرا جادوگر وابستگی عجیبی بهش داشت، کمتر از پنج قدم بشه با لحن آرومی پرسید. اما جوابش خیلی واضح، محکم و تمسخر آمیز بود!
- اگه میخوای بمیری خوشحال میشم افتخارش رو داشته باشم!
- اعلیحضرت من رو به عنوان یه افتخار میبینه؟
خواست با جلوی اون جادوگر ایستادن و با غرور حرف زدن فقط یه کم آشفتهاش کنه، اما نتیجهاش رودست خوردن خودش بود. شونههایی که تلاش کرده بود تا حتی این ساعت از شب صاف نگرشون داره پایین اومدن و با فوت نسبتا طولانیای نفسش رو بیرون داد. اون جادوگر حتی نمیخواست حالت نشستنش روی صندلی رو درست کنه؟ ابهتش به عنوان یه پادشاه به کل از بین رفته بود!
- خالی بودن وقتم ربطی به اون کتاب داره؟
جادوگر با لبخند احمقانهای که این بار پادشاه جوان رو عصبانی نکرده بود پرسید و به کتابی که پادشاه جوان با بردن دستهاش پشتش یه جورایی مخفیش کرده بود اشاره کرد. میشه گفت حدس میزد اون کتاب در مورد چیه. اما گذاشت رز سفیدش خودش حرف بزنه.
YOU ARE READING
Beauty Hunter And The Beast
Historical Fictionجادو، چیز عجیبیِ و عشق حتی از اون هم عجیبتره! جادویی که میتونه دو شخصیت کاملا متفاوت رو به هم مربوط کنه! و عشقی که میتونه باعث بشه اونا جادو رو زیر سوال ببرن! کدوم قراره پیروز بشه؟ پادشاهی که تاجش رو رها کرده یا جادوگری که قلبش رو فدا کرده کی می...