Chapter 7 - ouch

4.3K 310 50
                                    


تا حالا این حس و داشتین که میدونین قراره بمیرین؟مثلا,میدونین قبرتون از قبل کنده شده و منتظره بقیه عمرتون و اونجا بمونین؟

این حسیه که هری داشت.

چشماش گشاد مونده بودن و دهنش خشک شده بود,دهنش و باز کرد چند لحظه سعی کرد کلمات و به هم ربط بده,ولی هیچی بیرون نیومد.

"خوبی؟ما تقریبا بعدی هستیم."نایل پرسید درحالی که دستشو جلوی صورت هری تکون میداد.

"من-من نمیدونستم اون میاد اینجا؟"هری گفت,بیشتر شبیه سوال بود.

نایل دستاش و بالا گرفت,"به من نگاه نکن,من نگفتم بیاد اینجا."

هری فقط عمیق آه کشید,شقیقه هاشو ماساژ میداد با چشمای بستش.
"بعدی منم,مطمئنی خوبی؟باید لوییس و صدا بزنم-"

"نه!نه,نه."هری به نایل اطمینان داد و از خودش دورش کرد,لبشو گاز گرفت.

"خیل خب . . . من فقط-"

یکی صداش کرد و باعث شد حرفش قطع بشه.

اون چرخید سمت هری و زد رو شونش قبل از اینکه رو استیج بدوعه و نورافکنا روش بتابن.

"چیکار باید بکنم,چیکار باید بکنم؟"از خودش پرسید درحالی که جلو عقب میرفت,دستشو رو صورتش کشید.

"و نایل هوران شد واسه ی خانومی که لباس سفید پوشیده! نفر بعدی,ما یه نامبر وان داریم,هری استایلز."هری شنید یه نفر گفت و اون داشت گند میزد به شلوارش.

هری نفس لرزونی کشید,قدمای کوچیکی برداشت و رو استیج بزرگ ثابت موند.

اون یه لبخند چسبوند رو صورتش و جمعیت جذب شدن,بعضی مردا داد زدن.

هری به طور سطحی به جمعیت نگاه انداخت و چشماش رو لوییس خیلی عصبانی فرود اومدن,دستاش مشت شده بودن.

(تقریبا اینجوری به هز نگاه میکنه 👆)هری تقریبا میتونست حس کنه صبحونش تا گلوش بالا اومده, میخواد بیاد بیرون,ولی اون با قورت دادنش به پایین فرستادش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(تقریبا اینجوری به هز نگاه میکنه 👆)
هری تقریبا میتونست حس کنه صبحونش تا گلوش بالا اومده, میخواد بیاد بیرون,ولی اون با قورت دادنش به پایین فرستادش.

"إم,سلام؟ . . . هری اینجایی؟"اون زن خندید و بقیه مردم هم همینطور [ولی لوییس نه].

"اوه,معذرت می خوام."هری زیر لب گفت و سرشو تکون داد,به اون زن گفت که میتونه با قیمتا شروع کنه.

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Where stories live. Discover now