Chapter 29 - nice and rough - p2

3.5K 220 28
                                    

Unedited

بعد از یه ساعت بیدار بودن هری صدای پای لویی رو شنید که سمت اتاقی که اون توش بود میومد.

لویی آروم در و باز کرد و هری دست به سینه چرخید، طوری که پشتش به لویی بود.

"هری، لاو . . . " لویی نرم نجوا کرد و سمت پسر کوچیک تر قدم برداشت.

هری جواب نداد، فقط چشماش رو بست و امیدوار بود لویی اینو بفهمه که نمیخواد باهاش حرف بزنه و باید بره.

ولی لویی این کار و نکرد، درحقیقت، سریع رو تخت خیمه زد و بازوهاش رو از پشت دور هری حلقه کرد، حس کرد که بین بازوهاش هری خودش رو سفت کرد.

"متاسفم، دوست دارم." لویی شروع کرد به نرم بوسه گذاشتن رو گردن هری، بوی عطرش رو حس میکرد.

هری لبش رو گاز گرفت، ناخودآگاه سرش رو تکون داد تا جای بیشتری به لویی بده.

"ب-بس کن." هری بعد از چند لحظه بالاخره تونست حرف بزنه، چرخید و لویی رو از رو خودش کنار زد.

لویی واسه چسبوندن هری رو تخت خیلی سریع بود، با یه دستش جفت دستای هری رو بالای سرش نگه داشته بود.

پسر چشم آبی هری رو محکم میبوسید، لباش سریع و خشن حرکت میکردن ، احتمالا به خاطرش جفتشون فردا لبای کبودی داشته باشن.

حتی با اینکه هری از لویی عصبانی بود اما خیلی زیاد میخواستش.

هری بلند شد، با ولع شروع کرد به بوسیدن لویی، زبوناشون با هم مبجنگیدن و باعث میشدن هری ناله کنه.

لویی عقب کشید، رشته ای از بزاق دهنشون لباشون و به هم وصل کرده بود، اون شروع کرد به بوسیدن بدن بدون نقص بیبیش. بعضی موقعا هیکی درست میکرد.

هری نالید، صداش تقریبا یکی دو اکتاو های تر شده بود.

"لطفا." صداش با خجالت پر شده بود، چون خیلی راحت وا داده بود.

"خیل خب بیبی." لویی خندید، یه بار دیگه لبای هری رو بوسید. "بچرخ." لویی غرید و شلوار هری رو دراورد.

هری سرش رو تکون داد و رو زانوهاش نشست، باسنش روبروی صورت لویی بود.

لویی بدون هشدار لپ هاشو باز کرد و زبونش رو تو سوراخ صورتیش هل داد.

"آه!" هری نالید ، باسنش رو بیشتر به صورت لویی نزدیک کرد، لذت بیشتری میخواست.

لویی شروع کرد به خوردن هری، زبونش و رو سوراخش چسبونده بود و توش فشار میداد، دیواره ی نرمش رو دور زبونش حس میکرد.

"ددی!" هری داد زد، روتختی رو تو دست بزرگش چنگ زد و سرش بین شونه هاش افتاد .

بزاق دهنش از چونش رو روتختی میچکید و اینا کاری کرده بود که تصویری شهوت انگیز ازش درست کنه.

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Where stories live. Discover now