Chapter 26 - beautiful

2.3K 204 16
                                    

لویی اصن توقعش رو نداشت، واقعا نداشت. توقعش رو نداشت که به محض اینکه اومدن تو اتاق هری به دیوار بچسبونتش و رو زانوهاش بشینه.

"چی-"

"شش، میخوام واست ساک بزنم." هری بهش گفت و لویی سرشو تکون داد، دیکش سفت شده بود.

"خب پس، منتظر چی هستی کیتن؟"

هری جوابش رو نداد، فقط شلوارش رو پایین کشید و باعث شد از کمر به پایین لخت شه، هری دیک لویی رو که سفت شده بود و گرفت، سرشو لیس زد.

"آه." لویی ناله کرد و موهای هری رو تو مشتش گرفت و کشید.

هری چندتا لیس کوچولوی دیگه ام زد قبل از اینکه سرشو کامل تو دهنش ببره و سریع ساک بزنه.

"هری." لویی نالید و لب پایینش رو بین دندوناش گرفت و چشماش رو بست، سرشو به دیوار تکیه داد.

پسر کوچیک تر درحالی که دیک لویی رو بیشتر و بیشتر تو دهنش جا میداد از پشت مژه هاش به بالا نگاه میکرد و اینا تا جایی که میشد معصومش کرده بودن.

"فاک هری، دیکمو تو دهنت  دوست داری؟ میخوای جنده ی من باشی؟" لویی موهای هری رو کشید و باعث شد هری سرش رو تکون بده.

هری تقریبا سه چهارم دیک لویی رو تو دهنش جا داده بود، با دستش رو قسمتی که تو دهنش جا نمیشد کار میکرد.

"چه جنده ی خوبی." لویی از پشت دندونای به هم فشردش گفت. " بلند شو."

هری عقب کشید و آروم از رو زانوهای لرزونش بلند شد، صاف تو چشمای لویی نگاه میکرد.

"برو رو تخت، سرت رو بالش." هری سرش رو تکون داد و لبش رو لیس زد درحالی که کاری که بهش گفته بود و انجام میداد.

لویی آروم سمت هری که تو پوزیشنش بود رفت و بدنش رو تحسین کرد.

"خدایا، تو خیلی خوشگلی." لویی نفسش رو بیرون داد و رفت رو تخت، باسن هری رو تو دستاش گرفت.

هری از این ارتباط ناله کرد و خودش رو به دستای لویی بیشتر هل داد.

"لطفا." هری درحالی که لویی لپ های باسنش رو از هم جدا کرد نالید.

و هری تقریبا جیغ زد وقتی لویی با زبونش قافل گیرش کرد، روتختی رو چنگ زد.

لویی دور سوراخش رو لیس زد، بزاق دهنش تقریبا همه جارو گرفت.

"ددی لطفا." هری به گریه افتاد ، سرش رو از بین شونه هاش به عقب چرخوند.

لویی پوزخند زد و عقب کشید، شنید که هری ناله کرد.

"میخوام بازت کنم و اونقد محکم به فاکت بدم که اسم کوچیک خوشگلت از یادت بره." لویی با صدای آرومی گفت و هری سرش رو سریع تکون داد، خدایا اون خیلی بیچارس.

لویی لوب رو از رو پاتختیش برداشت و بازش کرد، سه تا از انگشتاش رو باهاش کاور کرد.

انگشتش رو دایره وار دور سوراخش تکون میداد و صدای نالش رو که از نارضایتی بود رو میشنید.

"خفه شو." لویی به لپ راست باسنش اسپنک زد، میدونست هری عاشقشه.

اون بالاخره انگشتش رو تو هل داد و شروع کرد به آروم  تلمبه زدن، از اون یکی دستش واسه مالیدن خودش استفاده کرد.

لویی سرش رو عقب برد درحالی که جندش رو اذیت میکرد، تقریبا داشت یادش میرفت که باید به هری لذتشو بده.

"یکی دیگه." هری نفسش رو بیرون داد، سرش رو به عقب خم کرد درحالی که لویی دومین انگشتش رو توش هل میداد.

"ددی." هری ناله کرد و خودشو رو انگشت لویی فشار داد.

"ششش." لویی ساکتش کرد و انگشت بعدیشو توش هل داد. " جنده ی کثیف."

"میخوام الان بکنمت." لویی بهش گفت درحالی که کاندوم و که اونم رو پاتختی بود و برمیداشت.

کاندوم و رو خودش کشید و لوب و دوباره برداشت و به خودش مالید.

برگشت و به هری نگاه کرد که مثل یه پسر خوب تو همون حالت منتظرش بود.

لویی به آرومی خودش رو تو هری هل داد و هری ناله کرد.

وقتی کامل رفت توش، شروع کرد به تلمبه زدن، هری لبش رو بین دندوناش گرفت و چشماش پشت سرش رفتن.

"فاک، خیلی تنگی." لویی ناله کرد و تندتر و محکم تر خودش رو فشار داد.

"اوه، آره." هری ناله کرد، صدای برخورد پوستاشون اتاق رو پر کرده بود.

"محکمتر، میخوام فردا که میشینم حست کنم." لویی ناله کرد و سرش رو تکون داد، با اینکه هری نمیتونست ببینتش.

"آره؟، میخوای همه ببینن که ددیت دیشب چجوری جرت داده؟" لویی وقتی جهتشو تغییر داد پروستاتشو پیدا کرد.

"آره ددی، میخوام همه بدونن مال توام."

لویی پشت سرهم محکم به پروستات هری ضربه زد. هری ناله میکرد و به گریه افتاده بود، حسه خوبی بهش میداد.

"پرنسس، نزدیکی؟" لویی وقتی دید هری سفت شده پرسید.

"آره، ولی میخوام با تو بیام، ددی." هری خیلی معصومانه اینو گفت و این جمله واسه لویی انجامش داد.

"فاک، همین الان، همین الان بیا." لویی گفت و هری انجامش داد، درحالی که چشماش پشت سرش رفته بودن رو سینش اومد و لویی با داد زدن اسم هری اومد .

وقتی کارشون تموم شد، لویی آروم خودشو بیرون کشید و کاندوم و دراورد و تو سطل آشغال انداخت.

"بغلم میکنی؟" هری با لب و لوچه آویزون پرسید.

"حتما، بیبی." لویی لبخند زد و رو تخت برگشت، لیتل اسپونش رو تو بغلش گرفت، موهاش رو از پشت کنار زد و سرش رو تو گردن شیری هری برد و نفس کشید.

"وات د فاک، مامان بزرگم دوباره برد." جفتشون صدای میکی رو از پایین پله ها شنیدن.

---

+-+

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon