Chapter 21 - I love you too

2.4K 218 60
                                    

اونا همشون (الان) تو آپارتمان نایل نشسته بودن. وسایل هری کنار مبلی بود که روش نشسته بود. اونا اومده بودن تا بهشون سر بزنن و داشتن تلوزیون میدیدن.

"این فیلم به فاک رفته واقعا مسخرس." لویی نظر داد وقتی که مامان بزرگه پشت بچه هاش ظاهر شد.

ضمنا، هری به لویی چسبیده بود و تو گردنش حرف میزد.

لویی سنگینی نگاهی رو حس کرد، پس برگشت و دید نیک بهش ذل زده. انگشتش رو بهش نشون داد و سرش رو روبه تلوزیون برگردوند و با فر های هری بازی میکرد.

بعد از چند دقیقه ی دیگه ، فیلم کلا تموم شد و نایل بووو کرد و پاپ کرن سمت اسکرین پرت کرد.

"میخوام برم دستشویی، لاو. برمیگردم." لویی هری رو به آرومی کنار زد، بلند شد و گرد و خاک خیالی رو از رو شلوارش تکوند.

از اونا دور شد و رفت تو دستشویی، شلوارش رو پایین کشید و شاشید(😹)

بعد از اینکه کارش تموم شد، دستاش رو شست، ولی یکم بیشتر طولش داد و تو آیینه به خودش نگاه کرد.

"اصن انقدر خوشگل بودن قانونیه؟" لویی با خودش خندید و در رو باز کرد، وقتی یه قدم برداشت هل داده شد و به دیوار چسبید، یه ناله از بین لباش بیرون اومد.

اون نیک رو جلوی خودش دید، جوری بهش نگاه میکرد که انگار اون یه نوع استیکه.

"من میتونم سابت باشم." نیک نفسش رو بیرون داد و لویی سرفه کرد.

"بس کن و دندونات و مسواک کن."(مسکاف و میکنن یا میزنن؟ :/ )لویی دست و پا زد تا خودش رو از دست نیک خلاص کنه، اما جواب نداد.

"هر وقت که بخوای واست خم میشم." نیک سعی کرد لویی رو ببوسه اما اون جاخالی داد.

"آره، پس من میتونم با لگد بزنم به کونت تا برگردی جایی که ازش اومدی." لویی با پررویی جواب داد، تو تخمای نیک زد.

نیک ناله کرد، دولا شد، رو زمین افتاد. لویی پوزخند زد و یه بار دیگه تو شکمش زد قبل از اینکه راضی بشه و از اونجا بره.

"سلام، پرنسس." لویی گونه هری رو بوسید وقتی کنارش نشست، دوباره هری رو رو پاهاش گذاشت.

"نیک کجاست؟" نایل پرسید و به لویی نگاه کرد.

آخه کی به اون تخمی اهمیت میده؟ چیزی بود که لویی میخواست بگه اما به جاش گفت "اون بعد از من اومد تو دستشویی."

بعدش، لویی به آرومی هری رو بوسید، گونه هاش رو گرفت و کلی عشق توش قرار داد.

نیک از پشتشون گلوش رو صاف کرد تا نشون بده تو اتاقِ.

نایل دویید و بغلش کرد، احساس میکرد پیش لویی و هری نفر سومِ. (اضافس)

بعد از نایل نیکم حس میکرد که اونم یه نفر  سومه.

---

"باور نکردنیه که الان دیگه پیش توام." هری مقابل لبای لویی زمزمه کرد، اونا الان دیگه باز کردن و چیدن وسایل هری رو تموم کرده بودن.

"قراره کلی خوش بگذرونیم." لویی عقب کشید و ابروهاش رو بالا انداخت.

"چه نقشه ای داری؟" هری پوزخند زد درحالی که گردن لویی رو میبوسید، آروم پوست طلاییش رو ساک میزد.

"مثلا میتونیم بستنی خونگی و کاپ کیک درست کنیم!" لویی داد زد و هری بهش خندید.

"یا من میتونم سوارت بشم، ددی؟" هری معصومانه نجوا کرد و روبه پایین به لویی با چشمای سبزش نگاه کرد.

لویی ناله کرد و چشماش رو بست، دوباره بازشون کرد و هری میتونست مردمک چشماش رو ببینه که گشاد شده.

"شاید-"

حرف لویی با یه دفعه باز شدن در قطع شد، میکی رو با یه گوشی تو دستش دید، انگار داشت ازشون فیلم میگرفت.

و اون واقعا داشت فیلم میگرفت.

"سلام پسرا! داشتم عمارت و نشون مامانم میدادم لویی، اون عاشقشه." میکی با آرامش دروغ گفت و هری خندید.

"بزار باهاش حرف بزنم."لویی میکی رو اذیت کرد.

"اوه خدای من! اون قطع کرد! خب، بای." میکی از اتاق بیرون دویید و وسط راه سکندری خورد و لویی خندید، در رو بست و روبه هری برگشت.

"دوستش دارم."هری نفسش رو بیرون داد و سرش رو تکون داد، به خودش لبخند زد.

"پس من چی؟" لویی لب و لوچه اش رو آویزون کرد.

قبل از اینکه هری بتونه جلوی خودش رو بگیره، از دهنش بیرون پرید "تورَم دوست دارم."

اتاق ساکت شد و هری و لویی به چشمای گشاد همدیگه خیره بودن.

"اوه- متاسفم! از گفتنش منظوری نداشتم. قسم میخورم، اصن فکر نکرده بودم. نه اینکه دوست نداشته باشم ولی هنوز-" لویی با چسبوندن لباش به لبای هری دهنش رو بست، زبونش رو با تمام قدرت تو دهن هری برد.

هری ناله کرد و باسنش رو به جلو فشار داد، میخواست خودش رو به لویی بماله، لویی هم همینکار رو کرد. لب پایین هری رو گاز گرفت و پسر چشم سبز بلند ناله کرد، خدایا، اونا حشری بودن.

لویی بعد از چند دقیقه بوسیدن هری رو متوقف کرد و پسر کوچیک تر ناله کرد.

"منم دوستت دارم." لویی نفسش رو بیرون داد.

و از اون طرف در، میکی بدون صدا جیغ کشید، چون تونست ظبتش بکنه.

___

چپتر بعد دوتا کرکتر جدید داریمیو، حدس بزنیدیو کی میتونه باشیو 😏

لدفا شِیر کنید یا دوستاتون رو تگ کنین ^-^
تینکیو فور ریدینگ 💚💙

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora