Chapter 11 - a day with mickey

3.1K 303 36
                                    


"صبح بخیر, هری."میکی درحالی که تو آشپزخونه میرفت داد زد, یه سیب برداشت.

"صبح بخیر, میکی."هری بهش لبخند کوچیکی زد, محتویات تو شیرشو میخورد.

"پس,"اون ابروشو بالا انداخت و به سمت هری اومد, روبروش نشست."وقتی لوییس واسه فتوشاتا رفت,.تو میتونی یه سری چیزارو واسم توضیح بدی." (اتفاقایی ک بینشون افتاده)

هری یه ابروشو بالا برد و درحالی که میخندید سرشو تکون داد."چه چیزایی رو؟"

"اوه, هیچی-فقط اینکه تو با سابمیسیو لوییس بودن مشکلی نداری!"اون جیغ زد و هری لرزید.

"آره, قرارداد درازی بود."

"پس دیک لوییس بوده."میکی زمزمه کرد و هری با قاشق پرش خفه شد.

"ت-تو با-"هری همونطور که سعی میکرد جملشو بسازه لکنت گرفت.

"با لوییس سکس داشتم؟نه.تو منو ندیدی؟مثله یه سیب زمینی میمونم."میکی خندید و سیبش که تموم شد و تو سطل زباله انداخت.

"امروز چیکاره ای؟"هری پرسید درحالی که بقیه شیر تو کاسشو سر میکشید.

"خب, وقتی که یه روز و مرخصی داشتم فکر میکردم که میتونیم به فروشگاها بریم, من و تو."میکی گفت و هری دربارش فکر کرد.

"نمیدونم . . . لوییس بهم اجازه میده؟"هری پرسید.

میکی خندید."خب, چی میگی؟ ما میتونیم واست حتی یه سری پنتی و رژ لبم بخریم."

چشمای هری تقریبا از صورتش بیرون زدن وقتی جمله این لیدی و شنید.لوییس انقد کینکی بود؟

"خ-خیل خوب."هری گفت و میکی جیغ زد, بالا و پایین پرید.

"فقط بزار کیف پولم و بردارم اونوقت میتونیم بریم.اوه مای گاش, قراره کلی بهمون خوش بگذره."میکی نیشش بزرگتر از همیشه رو صورتش وا شده بود.

---

"تو با کسی قرار میزاری؟"هری پرسید درحالی که پاساژ و متر میکردن.

"اوه, نه."میکی خندید درحالی که سرشو تکون میداد,با چشماش دنبال مغازه ویکتوریا سکرت می گشت.

"من یه دوست دارم که میتونم بهت معرفیش کنم؟اون خیلی بامزس و بهترین خنده رو داره."

هری پیشنهاد داد و میکی دراماتیک طوری (-_-) افتاد.

"تو اینکار و میکنی؟"میکی پرسید و هری سرشو تکون داد.

میکی وانمود کرد داره گریه میکنه, که باعث شد توجه خیلیا رو جلب کنن.

"اوه,میکی-؟"

"تو دوست خیلی خوبی هستی."از دهنش بیرون پرید و هری از مردمی از کنارشون رد میشدن باید معذرت خواهی میکرد.

"دیدمش!"و با این جمله, بلند شد.

مچ دست هری و گرفت و تقریبا تو مغازه ی زنونه کشیدش.

"سلام, میتونم کمکتون کنم؟"وقتی اونا رفتن داخل یکی از فروشنده ها اومد پیششون.

"خب, ما چندتا لباس زیر زنونه و رژلب قرمز واسه این آقا میخوایم."میکی با افتخار توضیح داد و گونه های هری از خجالت صورتی شدن.

"إم, آره, کمکتون میکنم."فروشنده ی بلوند ناشیانه گفت.

اون اونارو به پشت مغازه راهنمایی کرد, جایی که ست های مختلف و به نمایش گذاشته بودن.

"فکر کنم این بیشتر به رنگ پوستت بیاد."میکی یه توریشو که صورتی کمرنگ بود و برداشت و رو بازوی هری انداخت.

"من کاملا موافقم."فروشنده گفت و هری به پایین نگاه کرد.

"حالا,بریم رژتو بگیریم!"میکی جیغ زد.

---

بعد از اینکه وسایل مورد نیاز هری و خریدن, رفتن واسه خوردن یه کم ماست یخ زده.

"لوییس عاشق چیزایی میشه که واست خریدیم."میکی کوتاه خندید و ماست تو قاشقش و خورد.

"اون واسه این چیزام کینک خودشو داره؟"

"اوه, آره, قطعا."میکی سرشو ون داد و صورتش و جدی نشون داد.

"کی برمیگرده؟"هری گاز بزرگی از ماست یخ زدش زد.

"خونه؟"هری سر تکون داد."معمولا دور و بر 4 انداختن فتوشاتاش تموم میشه."میکی توضیح داد و هری گوشیش و دراورد, ساعت و چک کرد.

3:32

"باید راه بیوفتیم, آره؟"هری ماستشو تموم کرد و ظرفشو تو سطل آشغال انداخت,میکی هم همین کار و کرد.

هری وقتی به خونه برسه به فاک میره, میکی فکر کرد.

﹏﹏﹏

ووتا داره افت میکنه😓
خواهشن بووتین تا انگیزه داشته باشم واس عاپدیت کردن خا :/

☆ & CM & follow plZz :-[
Hope you enjoy *-*
ჰანსეყ✘

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Where stories live. Discover now