Chapter 25 - get over it

2.2K 221 25
                                    


"میتونیم یه قرار چهارتایی بزاریم." نایل درحالی که monopoly بازی میکردن گفت و خب، فقط خودش و هری بودن. نیک درحالی که فوتبال میدید دومین بطری آبجوشو سر کشید.

"آره!میتونیم!" نیک یه دفعه پرید قبل از اینکه هری بتونه کاری بکنه و چیزی که بدترش میکرد این بود که اون دستش رو تو هوا تکون میداد، بطری تو دستش باعث شده بود آبجو رو کل هیکل هری بریزه.

"اوه خدای من." هری زمزمه کرد و از جاش پاشد. اشک تو چشماش جمع شده بود. اون بعضی وقتا خیلی حساس میشد.

"بهش فکر نکن." شنید که نیک خیلی آروم زیر لب اینو گفت، هنوز داشت از بطریش که نصفش خالی شده بود میخورد بدون اینکه معذرت خواهی کنه.

"به خاطرش متاسفم هری." نایل از طرف نیک معذرت خواهی کرد. بلند شد و هری رو سمت سینک راهنمایی کرد تا بتونه آبجو رو از رو موهاش تمیز کنه. " لباس دارم که بهت بدم." نایل پیشنهاد کرد.

"آره- ام، لطفا. خیلی خوشم نمیاد که لباسم با آبجو خیس باشه." هری جوابش رو داد، دستاش رو کنار هم جمع کرد و زیر شیر آب گرفت و آب و رو سرش ریخت تا اون مایع رو بشوره.
نایل سرش رو تکون داد و سریع به اتاقش رفت، بعد از اون نیک واسه دور انداختن بطریش تو آشپزخونه اومد.

"اوپس!" نیک دستاش رو بالا گرفت و سعی کرد بی تقصیر جلوه کنه و با پوزخند از آشپزخونه بیرون اومد.

هری سرش رو تکون داد و چشماش رو چرخوند. منتظر بود تا نایل با لباسای لعنتیش برگرده تا بتونه بره.

"بیا." نایل با یه تیشرت سفید تو دستش اومد تو.

"مرسی." هری زیر لب گفت و همونجا تیشرتش رو دراورد، خیلی اهمیت نمیداد وقتی که نایل بیشتر از موقع هایی که لختِ بدنش رو دیده بود.

"من فکر کنم- فکر کنم باید برم خونه. ولی تو میتونی جزئیات قرار چهار نفرمون رو بهم تکست کنی." هری گفت، گوشیش رو دراورد و تو کانتکت هاش دنبال لویی گشت و کال و تاچ کرد.

"اوه، آره." نایل از اینکه هری انقدر زود میخواست بره دِپ شده بود، نگاهش به زمین بود درحالی که به موهاش دست میکشید.

"سلام؟"لویی از اونور خط جواب داد، هری از آسودگی آه کشید، لبخند بزرگی رو صورتش نشست.

"دَ-لویی، میتونی بیای دنبالم؟ البته اگه کارت تموم شده." هری پرسید، زبونش رو گاز گرفت چون نزدیک بود بهش بگه ددی.

"حتما، لاو. خیلی وقته که تموم شده." هری میتونست سر و صدایی رو از اونور خط بشنوه، انگار لویی دنبال سویچش میگشت. " راه افتادم."

لویی قبل از اینکه هری بتونه چیزی بگه قطع کرد، حتی ' دوست دارم '.

"چند دقیقه دیگه لویی میرسه . . . " هری به نایل گفت، گوشیش رو تو جیبش برگردوند.

"اوه."

"متاسفم، نی" هری آه کشید.

"به خاطر نیک داری میری درسته؟" نایل گفت و به چشمای سبز هری نگاه کرد.

هری سوپرایز شد، نه به خاطر اینکه فکر کنه نایل هم میتونه، میدونین، روبرو بودن باهاش میتونست دلیلش باشه.

"م-آره."

هری صادقانه بهش گفت. " چیز خاصی نیس، راستش تو این چند روز-" نایل هری رو متوقف کرد، دستش رو بالا اورد و خندید. " مشکلی نیس، درهرصورت باید ادبش کنم."

"نایل، عزیزم، میتونی واسم یه آبجوی دیگه بیاری؟" نیک از تو هال داد زد.

نایل با یه " آره" جوابش رو داد و سمت یخچال رفت، هری پشت سرش دنبالش رفت.

" ازش خیلی خوشت میاد؟" هری پرسید.

"آره، باهام درست رفتار میکنه، فکر کنم." نایل سرخ شد، در باز کن و برداشت.

"اون تاحالا، مثلا، بعضی موقعا از حدش گذشته؟"

"بعضی وقتا، ولی همه لیاقت شانس دوم و دارن، درسته؟" نایل شونه بالا انداخت و از آشپزخونه بیرون اومد و هری رو تنها گذاشت.

" چند بار باید این شانس دوم رو بهش بدی؟" هری زیرلب گفت.

زنگ در به صدا دراومد و هری لبخند زد، میدونست که لوییه.

اون از آشپزخونه بیرون اومد و رفت تو هال، دید نایل زودتر در و واسش باز کرده.

"زود باش هری." لویی لبخند جمع و جوری زد، قبل از اینکه به نیک که توسط نایل و هری نادیده گرفته شده بود ذل بزنه.

"بای نایل، بهم تکست بده." نایل رو محکم بغل کرد و پشتش زد.

هری دست لویی رو گرفت و از در بیرون رفتن، نایل و نیک و تنها گذاشتن.

"چرا خواستی انقدر زود برگردی؟" لویی وقتی سوار ماشین شدن پرسید، دستشو رو رون هری گذاشت و فشارش داد.

هری به پایین، دست کوچولوی لویی نگاه کرد، لبخند زد و دستاشون رو تو هم قفل کرد.

"نیک آبجوشو رو من ریخت." هری زیر لب گفت و سر لویی سمتش چرخید.

"اتفاقی بود یا از قصد؟" لویی پرسید، لب پایینش رو گاز گرفت.

"نمیدونم، اونموقع بود که نایل داشت میگفت میتونیم چهارتایی قرار بزاریم و اون آبجوشو میخورد و بعد وقتی داد زد ' آره ' رو من  خالیش کرد." هری توضیح داد.

"و معذرت خواهی نکرد؟"

هری سرش رو تکون داد، " اون خیلی راحت بهم گفت بهش فکر نکن."

"این چیزیه که به خاطرش از مردم متنفرم."

---

داریم به پارتی زین نزدیک میشیم *~*

PlZz vote & Cm & FOLLOW!!
TnQ 4 reading :)

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon