Chapter 27 - party

2.2K 226 102
                                    

Unedited

امروز یکشنبه بود، روزی که قرار بود لویی و هری  به پارتی ساب و دومینانت برن.

"چی باید بپوشم؟" هری از لویی که رو تخت نشسته بود و نگاهش میکرد پرسید.

"هرچی که بپوشی بهت میاد، دال." لویی زیر لب گفت و هری سرخ شد و با لبخند بهش نگاه کرد، روبه آیینه برگشت و دکمه اش رو بست.

"این؟" هری به لباسش اشاره کرد و از تو آیینه به لویی نگاه کرد، دید که لبخند زد و سرش رو با رضایت تکون داد.

لویی از جاش بلند شد و پشت هری رفت، بازوهاش رو دور جثه بزرگ هری حلقه کرد.

"بیبی خوشگل من." لویی پشت هری زمزمه کرد و به عقب و جلو تکونش داد.

لویی هری رو ول کرد، پس پسر چشم سبز تونست جین مشکی همیشگیش رو بپوشه.

موقع پوشیدنش سمت پاتختی سکندری خورد درحالی که با اضطراب لبش رو گاز گرفته بود.

"دال . . . " لویی نفسش رو بیرون داد و چشم هاش رو بست، چون واقعا نیمخواست انجامش بده.

"هوم؟" هری ناراحتی صدای لویی رو نفهمیده بود و هنوز لبخند رو صورتش بود.

"آم . . . قراره اینو داشته باشی." لویی به آرومی گفت ، قبل از اینکه قلاده ی صورتی رو دربیاره هری سمتش چرخید، چشم های هری گشاد شدن.

"ا این همو-"

"آره، قراره بپوشیش." لویی محتاطانه سمت هری که رنگش پریده بود رفت.

لویی با ملایمت شونه های هری رو به پایین هل داد تا یه جوری دولا شه.

" میدونم خوشت نمیاد ولی هر سابی تو پارتی باید اینو داشته باشه." لویی درحالی که قلاده صورتی رو دور گردنش میبست گفت و شل اما محکم بستش.

"مشکلی نیست." هری بهش گفت، ولی صداش میلرزید و محکم نبود.

لویی بعد از اینکه کارش رو تموم کرد محکم گردن هری رو گرفت و لباشون رو به هم چسبوند، همون لحظه زبونش رو تو دهن هری هل داد.

هری شوکه شد، اما بعدش همراهیش کرد، محکم میبوسیدش، بعد از چند لحظه عقب کشید، بزاق دهنشون رو لباشون خودنمایی میکرد.

"دوست دارم پرنسس." لویی بهش اطمینان داد.

"منم دوست دارم، ددی."
" بریم." لویی لبخند زد و دست هری رو گرفت، از پله ها پایین رفتن و سوار فراریش شدن.

-

"لویی! خوشحالم که اینجایی." زین بلند داد زد و باعث شد مردم بهشون نگاه کنن.

"از دستش نمیدادم." لویی با دهن بسته لبخند زد.

ساختمونی که توش بودن خیلی قشنگ بود. لوستر بزرگی آویزون بود، طرح گل رو همه ی دیوارا کنده کاری شده بود، رو هر میز یه گلدون قرار داشت.

"قشنگه." هری با خودش زمزمه کرد درحالی که با انگشت های بزرگش گل های رو دیوار  و رسم میکرد. از اینکه چه قدر واقعی به نظر میرسیدن لبخند رو صورتش نشسته بود.

"هری، بیا اینجا." لویی اینو محکم گفت، نه بیبی یا پرنسس.

"اومدم." هری گفت درحالی که سمت لویی که کنار زین رو صندلی نشسته بود میرفت.

ولی وقتی لارن رو دید که رو زمین نشسته بود، ابروهاش بالا رفت.

چرا اون کنار زین ننشسته؟ هری با خودش فکر کرد.

لویی وقتی هری رو دید لبخند زد، کسی رو واسه اینکه برای هری صندلی یا چیزی بیاره رو صدا نزد که این هری رو گیج تر کرد.

"بشین." صورت لویی هیچ حسی نداشت.

"ک-کجا؟" هری با صدای خیلی آرومی پرسید، حتی میترسید که به زین نگاه کنه.

"رو زمین . . . بشین." لویی به زمین اشاره کرد و پوزخند لارن و شنید، هری بهش چشم غره رفت.

"نمیتونم رو یه صندلی بشین-"

"نه، هری. یا همین الان رو زمین میشینی یا اینکه من مشکلی ندارم که جلوی این آدما بهت اسپنک بزنم." چشمای لویی آبی یخی شده بودن که میتونستن روح شیرین هری رو سوراخ کنن.

هری دهنش رو واسه حرف زدن باز کرد که لویی ابروهاش رو بالا برد.

اون خیلی سریع دهنش رو بست و رو زمین نشست، جایی که تا حد ممکن از لارن دور باشه و تا حد ممکن به لویی نزدیک.

و این جوری بود که نصف پارتی گذشت، هری نشسته بود رو زمین، به کفش هاش ذل زده بود درحالی که منتظر بود لویی یه کلمه بهش بگه، اما اون نمیگفت.

"هری، بلند شو." لویی به هری گفت و پسر دراز سرشو تکون داد، با پاهای لرزونش که مدت زیادی بود نشسته بود بلند شد.

قبل از اینکه حتی بتونه با لویی حرف بزنه ، یه نفر لویی رو بغل کرده بود و پشتش میزد.

"لویی، خیلی وقته که ندیدمت، رفیق." مرده که موهای جوگندمی داشت  با نگاه به هری که ناشیانه کنار لویی ایستاده بود، از بغلش بیرون اومد.

"پس این باید اسباب بازی جدیدت باشه، یه خوبشو واسه خودت گیرآوردی." اون مرد خندید و قلب هری از ناراحتی از کار افتاد، سعی کرد اشکاش رو نگه داره.

"آره، آره، اون یکی از اون خوباشه." لویی ادامه داد، حتی بیشتر به هری صدمه زد.

"من و ببخشین." هری بهشون گفت، نمیدونست بدون لویی کجا بره، دنبال دستشویی میگشت، میشنید که لویی صداش میکنه.

"من اسباب بازی نیستم." هری وقتی رفت تو دستشویی به خودش گفت، به خودش تو آیینه نگاه کرد، قبل از اینکه سیل اشکاش راه بیوفته.

---

50 تا کامنت پارت بعدشم امشب میزارم :)

Baby Boy . PersianTranslate (L.s)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon