دقیقا وقتی از ماشین پیاده شدم هری در سمت خودشو محکم بست. تو کل مدت ، راننده نسبت به مکالممون بی توجه بود و من خیلی ازش ممنونم ، با در نظر گرفتن اینکه هر كسى اگه کارهای مارو ببینه متوجه چیز های زیادی که پشت پرده است میشه.
حس کردم یه باد گرم به صورتم وزید. عصر خنک تر از وسطای روز بود. آدم های زیادی اون جا بودن با لباس های متفاوت و رنگ های متفاوت روی پوست های متفاوت. احساس عجیبی دارم از این که تنها کسیم که سفید پوشیده.
اکثرا مشکی پوشیده بودن و جذاب تر ها هم قرمز. بعضی ها هم صورتی و حتی زرد پوشیده بودن. یا نارنجی هلویی که به پوست برنزه شون میومد. مردم سیسیلی همه توی راه خودشون حیرت آور و منحصر به فردن. سبک زندگیشون و تمدنشون مجذوب کننده است.
هری پشتم میومد و با دستاش روی کمرم راهنماییم می کرد. از نظر پدرم که به ندرت به سمت ما نگاه می کرد این یه ژست محافظتی بود. هرچند از نظر من این راه هری بود که بهم یاد آوری کنه چه اتفاقی تو ماشین افتاد. این برام واضح بود چون می تونستم نوک انگشت هاشو حس کنم که داخل لباسم فرو می رفت.
هری مجذوب کننده ترین مرد اون جا بود. هر چند با پوشیدن یه لباس ساده ی مشکی ، برنامه ریزی کرده بود که هر مردی رو اون جا با گرون ترین کت و شلوار ها خجالت زده کنه. من میدونستم. همه ی زن ها نگاهشون روی هری بود از وقتی وارد خونه ی باشکوه شدیم.
سالن از سطح زمین بلند تر بود. طبقه ی اول سقف بلندی داشت که من حتی با نردبون هم نمی تونستم لمسش کنم. فضا پر از چیز های هنری گرون و مجلل بود. ظروف نقره ی گرون قیمت بهم می خوردن و صدا میدادن و با بیشتر شدن مردم صداشون هم بیشتر میشد.
"این جا واقعا جذابه."
نظر دادم و نفس کشیدم. هری جواب نداد و به نظر عصبی و خشمگین میومد از خوشحال زیادی که اطرافش بود. مردم خوش میگذروندن و از خوش صحبتی لبخند میزدن. الآن متوجه شدم که دستاش هنوز دور کمرم هستن.
"میدونی ، میتونی ولم کنی." هری به اطراف نگاه کرد و واسه یه ثانیه یه نگاه زیر چشمی بهم انداخت.
"خودم خوب میدونم."
"پس ولم کن." به سادگی پیشنهاد دادم.
هری یه نفس عمیق کشید و سرش رو تکون داد.
"دارم ازت محافظت می کنم."
"از چی؟ حرف زدن؟" اینبار بهم خیره شد.
"انقدر باهوش نباش."
صداش آروم بود و هشداری توش بود که معمولا موقع صحبت با من استفاده می کرد.
YOU ARE READING
Dust Bones [Punk Harry Styles]
Fanfictionکار کردن برای مافیا اى که دنیا رو اداره میکنه باعث شده هری بدونه که چطورى بُكشه ، چطورى قربانی هاش رو شکار کنه و چطورى از خرج كردن هرگونه رحم و مروتى خوددارى كنه. اون به محیط تنها، ساکت و خشن عادت داره. اون در کاری که انجام میده بهترینه. ولى وقت...