035

841 71 15
                                    

ساعت 10:45 شب

زین به وضوح اشفته بنظر میرسید به محض اینکه اون دو نفر پشت کامپیوتر مشغول به کار شدن، بنظر میرسه جایگاه من به عنوان کمک کردن به هری حالا با کس دیگه ای عوض شده.و این حقیقت که هری واقعا کاری نکرده که به این کار کمک کنه همه چیزو بدتر میکنه چون مطمئنا زین الان با دقت چشماش بین ما دوتا حرکت میکنه

اون از هری احساسات بیشتری داره که مطمئنا من فکر میکنم تقریبا هرکسی که باشه همینطوره (یعنی هرکی بجز هری) بنظر میرسه اون تو بازی بیشتر میخواد طرف امنتر باشه.

اون نمیخواد هیچکاری یا هیچ ارتباطی با هرچیزی که جزو یا بخشی از دستوراتش نیست داشته باشه که این شانس درست بودن حرف هری رو افزایش میده وقتی که گفت اگه از یه چیزی بوی ببره اعتراف میکنه و این غافلگیر کننده نیست.

"خیلی خب، ما میدونیم ری کجاست اینم از تماس شما" من شنیدم که زین به هری گفت وقتی به صندلیش تکیه داد و چشمای عسلیش نگاه زود گذری به من کرد، و من بی هدف چشمام روی صفحه ی تبلتی که فقط توش بازی های مختلف نصب شده بود میچرخید انگار که من بچه ام.کتاب هایی که اینجا بود کاملا کلیشه ای برای یه دختر نوجوان بود با ژانر های رومانتیک و درام.

اون با نگاهش بهم خیره شد و اخم کرد و باعث شد من به تبلتم برگردم و وانمود کنم حتی کوچکترین علاقه ای ندارم.

"ما به خودمون میرسیم(کت و شلوار میپوشیم) و به اونجا میریم و سعی میکنیم چندتا جواب بگیریم و از اونجا کارمونو انجام میدیم "
هری به خشکی توضیح داد و درحالی که اطلاعاتی رو زیرو رو میکرد هرچی که فکر میکرد مهم و بدرد بخوره رو یادداشت میکرد.

"کی؟"

"فردا"

"فردا؟" زین داد زد و یه نگاه هشدار دهنده از هری دریافت کرد و چیزی که بعد من میخواستم ببینم این بود که اون دوتا دهن همدیگه رو سرویس میکنن و این از یه طرف حس خوبی خواهد داشت اما از طرف دیگه اگه واقعا اتفاق می افتاد واقعا شرم اور بود.

زین ادامه داد "ما اینجا داریم سعی میکنیم شرکت مافیا رو نجات بدیم نه اینکه برای رفتن به باغ وحش برنامه ریزی کنیم، این باید به محض این باشه که..."

"فرداا" هری بلندتر از دفعه ی قبل داد زد و چشمای سبزش دوباره به سمت صفحه برگشت.

زین درحالی که نفس عمیقی کشید سرشو تکون داد " من هیچ ایده ای ندارم که تو این دوماه چه اتفاقات لعنتی برات افتاده یا چه چیزی به سرت اومده اما تو کاملا داری ذهنمو منفجر میکنی با این تغییراتت"

اون حرفشو کوتاه گفت وقتی هری سرشو چرخوند و دهنشو باز کرد از صندلی بلند شد.

"چی؟" هری گفت و فکش بهم گره خورد.

Dust Bones [Punk Harry Styles]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt