دست های زبرش از بالا تا پایین رون هام پیشروی میکردن . لباس هامون به همدیگه پیچیده شده بودن ، و هربار که عقب میکشیدیم ، لمس هامون باعث میشدن تعداد نفس هایی که از بین لبامون خارج میشن ، بیشتر بشن .
و زمانی که دوباره برگشتیم ، سینه م بیشتر به سینه ی اون چسبید . انگشت هام رو توی ماهیچه های بازوهاش فرو کردم ، بی میل اما همچنان باهیجان . لب هاش به همون نرمی و پرستیدنی و ماهری بود که توی هر رویایی تصور میکردم .
قبل از اینکه نسیم خنکی از پنجره ی شکسته داخل اتاق بوزه ، احساس نگرانی برای پیشگیری کردن از چیزی که توی راه بود ، در وجودم بیدار شد . احساس شکستنی که درست مثل تکه های خرد شده ی شیشه روی زمین بود .
من اجازه دادم دستاش به شکمم چنگ بزنن ، دست هاش طوری بدنم رو فشار میدادن که انگار میخواست این طوری ناامیدی رو از بدنم خارج کنه . استرس محسوسی که اطرافمون مثل نسیمی جریان داشت ، لذتی رو توی مهره های کمرم ایجاد کرد .
پوست هری گرم و صاف بود ، پیچ و تاب جوهر روی پوست برهنه ش ، حالا قابل دیدن بودن . لب هام رو به آرومی روی لب هاش باز کردم ، که این بهش اجازه داد زبونش با مهارت روی لب هام لیز بخورن . دستامو بالای شونه هاش قرار دادم ، همون طور که به آرومی گردنش رو تا بالا لمس میکردم .
در حالی که پاهام هنوز هم مثل قبل دور کمرش بودن ، احساس کردم که دستاش رو پایین کمرم فشار داد . هرچه با عصبانیت بیشتری لبای همدیگه رو می بوسیدیم ، سریعتر از قبل حرارت بالا می رفت . هری خشمش رو با بوسیدن از بین برد ، و برای یک بار هم من این قدرت رو پیدا کردم که بذارم عصبانیتم برای مدت کوتاهی خالی بشه .
اون هیچ کار دیگه ای جز بوسیدن من انجام نمیداد . من نمیتوستم احساس بوسه و لمس اون رو با خودم انکار کنم . با وجود اینکه این روش برای نشون دادن تاثیرمون روی همدیگه خیلی ناگهانی بود ، اما تلاشمون رضایت بخش بود .
" من هیچ وقت نمیفهمم " اون به سنگینی روی لبهام نفس کشید همون طور که صحبت میکرد.
چشم هام تا چند ثانیه ی بعد بسته بودن وقتی اون حرکت دیگه ای برای قفل کردن لبهامون روی هم انجام نداد . من مضطربانه و با لرزش لبهام رو از هم باز کردم و حرارت گونه هام رو از خجالت احساس کردم و همین طور پیچ و تاب آرومی که توی شکمم ایجاد شد .
سبز زنگ پریده ی چشم هاش به چشمهای من قفل شدن . من یکم خودم رو آروم کردم . نفس عمیقی کشیدم . دستهام با ملایمت روی گردن تتو شده ش حرکت میکردن ، و یکم بیشتر اون پوست بهشتی رو حس کردم .
" چرا منو بوسیدی ؟ " با صدای ارومی پرسیدم ، میترسیدم از جوابش . اگه قراره در آینده بهم صدمه بزنه ، میخام که الآن بدونم بجای اینکه با امیدوار شدن در طول زمان صدمه ببینم .
YOU ARE READING
Dust Bones [Punk Harry Styles]
Fanfictionکار کردن برای مافیا اى که دنیا رو اداره میکنه باعث شده هری بدونه که چطورى بُكشه ، چطورى قربانی هاش رو شکار کنه و چطورى از خرج كردن هرگونه رحم و مروتى خوددارى كنه. اون به محیط تنها، ساکت و خشن عادت داره. اون در کاری که انجام میده بهترینه. ولى وقت...