آینه ی عقب ماشین چهره ی سرخورده ی پنهان منو توی خودش جای داده بود. و من پشت ماسک مشکی و نقره ای که زین برام خریده بود به ندرت کسی میتونست بفهمه که این منم. و اینجوری نبود که چشمای سبزم یا موهای بلوندم به اونها نشون بده که من دقیقا کی هستم . اونجا تعداد زیادی از زنا هستن که برای مافیاها کار میکنن، زنایی با ویژگی های من.
من ماسکمو فعلا،درحال حاضر برداشتم.من پشت ماشین کنار یه کیف پر از وسیله نشسته بودم و این کیف مخصوص پر از اسلحه و سلاح مختلف بود.
چرم مشکی و روکش صندلی های پشت روی پشت رونم سایه مینداخت و بوی داخل ماشین تلفیقی از بوی تازه ی عطر بود. این ماشین متعلق به ما بود و این فقط یه جورایی حس بابامو بهم میده.
چشمای اون به مقابل متمرکز بود،روی جاده هایی که با چراغ های تو خیابون روشن میشدند تا راه رو برای ما روشن کنن،با افزایش هر مایل در ساعت توی این اتومبیل ضربان قلب منم افزایش پیدا میکرد.
من تصمیم گرفتم که همراهش بیام و مطمئنا از عواقب اون اگاه هستم و صدای تهدید امیز و خشک توی سرم اینو بهم یاداوری کرد و من اونو کنار زدم.
وقتی کنار ساختمان بلند و بزرگی ایستادیم دستام روی دامنم چنگ انداخت، اون زیبا بود. دیوار های بلند و عریض بتونی با پنجره هایی با قاب های دور تا دور طلایی رنگ. این مرد بنظر نمیرسید از نظر اقتصادی در معرض خطر باشه حتی بنظر نمیاد از هزینه کردن زیاد نگران باشه.
"جلوی اینجا هشت تا نگهبان وجود داره، و ما باید از پشت بریم جایی که فقط دوتا از اونا هست . اونها قراره همرو قبل از اینکه ماسکشونو به صورت بزنن شناسایی کنن." زین به ما توضیح داد و تبلتی که من داشتمو برداشت و دنبال نقشه ی این ساختمان داخلش گشت تا همه ی راه های فرعی ورود و خروج رو چک کنه و به یاد بسپاره.
اون با استفاده از اون حرکت کرد و به یه منطقه اشاره کرد و من استراتژی اون رو تحصین کردم.هری یکم جلوتر رفت و پشت اون ساختمان پارک کرد،خاموش شدن موتور و چراغ های ماشین تنها نور داخل ماشینو نشون میداد یعنی: تبلت.
"خب،مجبوریم که از هم جدا بشیم. این حتمیه" من بهشون گفتم. "گروگان حتما از هر طرف ازش محافظت میشه و امنیت کامل داره .چجوری قراره اونو تنها گیر بیاریم؟"
هری سرشو چرخوند و نقشه رو بررسی کرد " هدف قرار دادن هرکسی اونم توی همچین گروه بزرگی کار هوشمندانه ای نیست،اما اگه اون شروع به کار کنه ما میتونیم وارد بشیم و گیرش بندازیم "
بعد از مکث،سکوت طولانی مدت ،ذهن ما سه نفر به طور جمعی درباره ی راه های منحرف کردن اتاق افراد آموزش دیده ی باهوش و روانی. زین سرشو تکون داد و زمزمه کرد " ما به یه چیز بی نظیر تر و کوتاه تر نیاز داریم"
YOU ARE READING
Dust Bones [Punk Harry Styles]
Fanfictionکار کردن برای مافیا اى که دنیا رو اداره میکنه باعث شده هری بدونه که چطورى بُكشه ، چطورى قربانی هاش رو شکار کنه و چطورى از خرج كردن هرگونه رحم و مروتى خوددارى كنه. اون به محیط تنها، ساکت و خشن عادت داره. اون در کاری که انجام میده بهترینه. ولى وقت...