032

2.2K 140 44
                                    

کتلینا

9:32 شب

اون به آرومی لب هاش رو ازم دور کرد،دست هاش رو چند بار روی کمرم به بالا و پایین حرکت داد.نیازی که برای برگشتن لب هاش روی دهنم داشتم رو سرکوب کردم،چشم هام رو باز کردم و عمیقا داخل چشم های قشنگش خیره شدم.

مردی که تقریبا هیچ احساسی نداره و به ندرت ابراز محبت میکنه،من رو طوری میبوسه که شیرین ترین رفتار از طرف یه مرد به این سردیه.طوری که کار هاش،حرف هاش رو از بین میبره.

"باید برگردم سر کار."

روی لب هام زمزمه کرد.چشم ها سبز روشنش پایین،به سمت قفسه ی سینه ام،رفت.با چیزی که من پوشیده بودم،در واقع هیچی پوشیده نشده بود.با اضطراب زیر لمس و نگاه خیره اش درحال آب شدن بودم.

"کمکت کنم؟"

از وقتی که اینجا رسیده بودیم،کمکی نکرده بودم.برای من،این اشتباه بود که بذارم تنهایی از پس همه چیز بربیاد، من هیچوقت نمیتونستم هری رو نادیده بگیرم.مهم نبود که چقدر اصرار داشتم که میتونم.حتی با وجود همه چیز های وحشتناکی که بهم گفته بود و باهام انجام داده بود.

و با وجود همه ی چیز های وحشتناکی که من بهش گفته بودم و باهاش انجام داده بودم...که صادقانه حقش بود.

هری مکث کرد،زبونش رو داخل دهنش چرخوند و فکش رو جلو داد.بهش که نگاه کردم،سرش رو کج کرد و بدون هیچ حرفی پیشنهادم رو قبول کرد.با سرش اشاره کرد تا به سمت در برم.

اون دنبالم راه افتاد و من گره جلوی ربدوشامبرم رو محکم کردم.کنارش نشستم.فکر اینکه روی پاهاش بشینم رو یه احتمال درنظر گرفتم.برای دو ثانیه کوتاه یه تصویر واضح توی ذهنم شکل گرفت.

نزدیک دو ساعت سعی کردیم که با ری دکر ارتباط برقرار کنیم،مردی که مسئول سیستم کامپیوتری مون بود.اون از ترس کشته شدن،سعی داشت از این مشکلات دور بمونه.با این حال سعی خودش رو میکرد که برامون برنامه ها رو بفرسته،که زیاد موفق نبود.

قابل درک بود ولی غیر عادی و غافلگیر کننده.اون هم برای کسی که برای پدرم کار میکنه.اونا معمولا شجاع و نترس هستن.

هری چشم های خسته اش رو مالید و یه نفس آهسته از بین لب های قلبی شکلش خارج شد.من آدرس جایی که اون مرد زندگی میکرد رو با خط بد،تند تند می نوشتم.بالاخره هری که به اندازه ی کافی دست خط خرچنگ قورباغه ام رو تحمل کرده بود،دستش رو روی دستم فشار داد،تقریبا با پوست کمی زبرش،پوست نرم من رو نوازش کرد.

چشم هام به سمتش حرکت کرد.طبق معمول،اخم کرده بود و گوشه ی لب هاش به پایین خم شده بود.همیشه وقتی یه مشکل بینمون پیش میومد این نگاه عصبانی خاص رو داشت،مهم نبود اون مشکل چی باشه.به آرومی زمزمه کرد:

Dust Bones [Punk Harry Styles]Where stories live. Discover now