هری تو مسیر برگشت ماشین رو میروند و یه بار دیگه با من بود. تنها فرقش سکوت ادامه دار تو تمام مسیر بود. تمام تلاشم رو کردم تا به سمتش کشیده نشم. هیچ راهی وجود نداشت تا من بتونم پازل مبهم ذهنش رو حل کنم. یا این سالها طول میکشید و من این زمان رو نداشتم.
وقتی ماشین وایستاد فقط می تونستم صدای قدم های سربلند پدرم رو بشنوم. موفقیت سرچشمه ی خوشحالیش و منبع رفتار خوبش بود. وقتی اون پیروز میشه به همه یه ذره قدردانی نشون میده. هر چند وقتی یه نقصی به وجود میاد به دوتا از آدم های خودش شلیک می کنه.
قبل از هری از ماشین پیاده شدم. اون به آرومی دنبالم کرد. طوری که صدای قدم هاش به سختی شنیده میشد و نفس هاش ثابت و آروم بود. این زمانی رو بهم یادآوری کرد که پنج روز پیش دیدمش.
این سری اون جدیه. اون نمی خواد بهم حس خوب شنیدن شکستنش یا فریادش یا حتی شنیدن صداش وقتی باهام صحبت می کنه رو بده. این سری کاملا خودشو از لحاظ اجتماعی و احساسی از من دور نگه داشه.
شب گرمى بود. هوا عجیب و آروم کننده بود. یه نفس هوای تازه. پشت سرم. هری داشت دستور میداد. پدرم با یه مرد کنارش اومد تو که با لباس های مشکیش احتمالا از افراد خودش بود. پدر هروقت خوشحال بود بلند صحبت می کرد. صدای بشاش عمیقش و لبخند خالصش کشمکشی رو معلوم می کرد که پدرم می خواست با اون به هر اتاقی بکشونتش.
پیش خودم آه کشیدم و لباسم رو از قسمت ران بالا کشیدم وقتی چند تا پله رو بالا رفتم. پشت سرم شنیدم هری به یکی از مرد ها گفت "واسه شب از غرب محافطت کن. دیون شرق. شمال هم برای جیکوب و پارکر. جنوب محدوده ی آقای گیتسه. پس پیشنهاد میکنم مردی رو انتخاب کن که بخواد شب رو هم کار کنه."
"کی محدوده ی کتلینا رو می گیره؟"
"میدونی که من."
خواستم به طرف در برم که صدای خنده شنیدم.
"اون مناسبه مگه نه؟ چی بهت بدم تا شغلت رو داشته باشم؟"
هری صبر کرد و قسم می خورم احساس کردم به من نگاه کرد وقتی من به طرف در رفتم. اون به طور واضح گفت " برو سر کارت زین. هیچ کس داخل یا خارج نمیشه. هر فعالیت مشکوکی به لیام گزارش داده میشه. متوجه شدی مالیک؟"
"گرفتم رییس. "
زین زبونش رو لای دندون هاش گذاشت و به سمت هری چشمک زد و به طور غیر مستقیم اونو به خاطر ظاهرم و اینکه چقدر فریبنده باید باشه اذیت کرد. فکرش باعث شد نیشخند بزنم ولی بالاخره تصمیم گرفتم با سرعت معمولی راه برم.
YOU ARE READING
Dust Bones [Punk Harry Styles]
Fanfictionکار کردن برای مافیا اى که دنیا رو اداره میکنه باعث شده هری بدونه که چطورى بُكشه ، چطورى قربانی هاش رو شکار کنه و چطورى از خرج كردن هرگونه رحم و مروتى خوددارى كنه. اون به محیط تنها، ساکت و خشن عادت داره. اون در کاری که انجام میده بهترینه. ولى وقت...