Chapter Twelve
یه زخم بزرگ روی چشم راست لیام بود.. یه خط خراشیدگی که از ابروش کشیده شده بود تا زیر چشمش و باعث شده بود این چشمش از اون یکی تنگتر به نظر برسه و پلکش برگشته بود و یه خورده گوشت اضافه آورده بود..
زین فقط داشت به لیام نگاه میکرد در حالیکه یکم لباش از هم باز شده بودن..
لیام که سکوت زینو دید پوزخندی زد و عینکشو آورد بالا تا دوباره بزنه چشمش ولی زین دستشو گرفت و اجازه این کارو بهش نداد..
"لعنتی چشات خیلی خوشگلن.. انقد شکلاتین که دلم میخاد تو دنیای شکلاتیشون غرق بشم"
لیام اخم کرد و با تعجب به زین نگاه کرد..
"چـ...چی؟"
"انقده خوشرنگن که هیچی به خوشرنگی اونا تو عمرم ندیدم.. اصن غیرقابل توصیفن"
"زین چی داری میگی؟ داری دستم میندازی یا واقعن خودت حالیت نی؟ ببین منو.. این زخم کوفتی رو چشممو ببین.. بازم به نظرت خوشگلن؟"
"اوه.. انقده محو چشات شده بودم که اونو ندیدم"
لیام نمیتونست باور کنه ولی زین راست میگفت.. چند لحظه هردوشون سکوت کردن و این زین بود که با یه لبخند محو رو لباش به چشمای شکلاتی لیام زل زده بود در حالیکه لیام هم تو عسل چشمای زین غرق بود..
یهو دستای زین که روی صورت لیام بودن شل شد و میخواست بیفته که لیام گرفتش و اونو خوابوند رو تختش.. زین محکم دستشو گرفت..
"خوابم نمیاد.. اینجا پیشم بخواب"
و یکم رفت کنارتر تا لیام هم پیشش بخوابه.. لیام کنار زین دراز کشید و موهاشو نوازش کرد در حالیکه به هم دیگه زل زده بودن..
"کی این کارو با چشای خوشگلت کرده؟"
حرکت دست لیام روی سر زین متوقف شد و یه نفس عمیق کشید..
"اثر عشقه" ( اینا هم اثرای عشقه که میکوبه تو سینهت و نبضتو از کار میندازه :| )
زین یه حسی بهش دست داد که باعث شد یه چیزی یه جایی بلرزه..
"تو.. کسیو دوست داری؟"
"دوست داشتم ولی اون این کارو باهام کرد"
"اون چطور تونست؟"
"همیشه میگفت چشات یه چی داره که نمیدونم چیه ولی دیوونم میکنه.. هروقت اینو میگفت میخندیدم ولی یه روز دیگه نتونستم بخندم.. گفت از چشات متنفرم.. یا باید مال من باشن یا هیچکس.. حالا که من نمیتونم داشته باشمشون پس واسه هیشکی نباید باشه.. و خب.. تا هفت سال بعدش این شد که میبینی.."
زین جلو رفت و آروم لباشو رو چشم لیام گذاشت و بوسید..
"لیام.. نه فقط چشات.. بلکه لبات.. بینیت.. چونهت.. پیشونیت.. اون چالت که وقتی لباتو میبری تو دهنت رو صورتت به وجود میاد.. تک تک اجزای صورتت و بدنت.. کل وجودتو واسه خودم میخوام.. لیام من وحشتناک میخوامت"
YOU ARE READING
Everything Is Gray [ZIAM]
Fanfiction+Who is Liam Payne? -He's my bodyguard and I love him... Ziam Fan-Fiction