Chapter 15

2.4K 338 58
                                    

Chapter Fifteen

تونستن از اونجا خارج بشن ولی اونا هنوز دنبالشون بودن.. پس به سمت کوچه پس کوچه های خلوت نیویورک رفتن.. الان مطمئن بودن که سه نفر دنبالشونن..

لیام در حال دویدن اسلحه‌شو سمت اونا گرفت و شلیک کرد.. گلوله خورد به پای یکیشون و افتاد زمین..

از هر کوچه‌ای میرفتن اون دو نفر دیگه دنبالشون میکردن..

"لیام فک کنم بهتره از هم جدا شیم"

"چی؟ من تنهایی نمیفرستمت"

"ولی اینجوری اونا هم از هم جدا میشن میتونیم به حسابشون برسیم"

"نه زین این امکان نداره.. نمیتونم ریسک کنم"

اون دو مرد بهشون نزدیکتر شده بودن..

"شت بیا از اینور"

وارد یه گاراژ شدن که کلی خرده وسایل ریخته بود توش..

"همینجا بایست"

لیام گفت و خواست بره که زین دستشو گرفت..

"فاک لیام نه.. من به حرفت گوش نمیدم"

"زین لعنتی الان وقت لج کردن نیست"

"نه لیام.. اون موقع که بهت گفتم جدا شیم نزاشتی الان من نمیزارمت تنهایی بری باهاشون روبرو شی"

لیام کلافه شده بود..

"زین تو احمقی؟ این وظیفه منه مراقب تو باشم نه تو"

"به اندازه فاک هم واسم مهم نیست.. من ولت نمیکنم"

لیام با دیدن یکی از اونا پشت زین حرفشو فراموش کرد و زود زینو کشید کنار.. زین سریع برگشت به پشتش و اسلحه‌شو سمت اون گرفت و شلیک کرد.. درست توی قلبش.. همه اینا خیلی سریع اتفاق افتاد جوری که زین شوکه شد از حرکتش..

"من... من... کـ... کشتمش"

"چیزی نیست زین.. اون میخاست تو رو بکشه.. تو برای دفاع از خودت بهش شلیک کردی"

"ولی لیام.. او... اون مرده"

"هیششش اشکال نداره.. آروم باش.. فقط یکی دیگه مونده.. تو همینجا بمون.. من برمیگردم.. خواهش میکنم زین.. باشه؟"

زین توی همون حالت هنگ اور سرشو تکون داد.. لیام تو چند ثانیه صورت زینو بین دستاش گرفت و لباشو روی پیشونیش گذاشت و آروم بوسید و زینو شوکه تر از قبل ترک کرد..

از پشت اون خرت و پرتا بیرون اومد و آروم راه میرفت.. یهو یه نفر بهش حمله کرد و باعث شد لیام روی زمین بیفته و اون مرد هم روش..

با هم درگیر شدن و هی پیچ میخوردن.. طوری که یه لحظه لیام پایین بود و اون مرد روش و لحظه بعد برعکس..

در همین هِین (حین؟) مَرده چاقویی از جیبش درآورد.. بالا برد و روبروی صورت لیام فرود ولی لیام با دستش چاقو رو گرفت..

مرد ناشناس دسته چاقو رو گرفته بود و لیام تیغه‌شو.. تیغه چاقو دست لیامو میبرید و باعث خونریزی دستش میشد.. لیام با همه توانش مقاومت میکرد ولی چاقو هی نزدیکتر میشد..

"ولش کن عوضی"

زین داد زد و با یه چوب محکم کوبید به سر اون مرد و بیهوش افتاد روی لیام.. لیام اونو از روی خودش کنار زد و بلند شد.. زین سریع به طرف لیام اومد..

"لیام خوبی؟ تو زخمی شدی"

نگران دست زخمی لیامو تو دستاش گرفت..

لیام دستشو از بین دستای زین بیرون کشید..

"مگه من بهت نگفتم همونجا بمون؟ اگه بلایی سرت میومد چی؟"

لیام داد زد..

"اگه من نمیومدم اون تو رو میکشت"

زین هم متقابلا داد زد..

"به درک.. واسه بار هزارمه که میگم.. من باید مواظبت باشم احمق نه تو"

"اگه میخای مواظبم باشی پس اول مواظب خودت باش.. چون اگه بلایی سر تو بیاد من میمیرم لعنتی.. بفهم اینو"

هر دوشون برای چند لحظه سکوت کردن به هم نگاه کردن.. تا این که زین دستشو کشید بین موهاش و هوفی کشید..

"میگم.. نمیخای زنگ بزنی گزارش بدی؟"

با صدای آرومی گفت..

"ها؟"

به زین نگاه کرد که یه ابروشو بالا انداخته بود..

"آها.. چرا.. الان میزنم.."

پس گوشیشو درآورد تا تماس بگیره..

چند دقیقه بعد اومدن و جنازه اون مرد و اون یکی که کم کم داشت به هوش میومد رو جمع کردن.. و این خیلی خوب بود که یکی از اونا زنده بود.. جرج مالیک میتونست از طریق اون یکی یا شایدم چنتا از رقیباشو از دور خارج کنه.. البته اگه دهنشو باز کنه و حرف بزنه..

____

زین و لیام به خونه برگشتن و بعد از پانسمان کردن دست لیام به اتاق زین رفتن..

زین روی تخت نشست و سرشو بین دستاش گرفت..

"هیچوقت فکرشم نمیکردم یه روز یه نفرو بکشم"

"متاسفم.. نباید میزاشتم تو اون کارو بکنی"

"حالا دیگه شبیه پسر بابام هستم؟ دیگه به نظرت لوس نیستم؟"

"من هیچوقت فکر نکردم که لوسی"

"کامان لیام.. مطمئنم همیشه این فکرو در موردم میکردی.. اعتراف کن"

"خیله خب.‌. شاید اون اوایل اینجوری راجبت فکر میکردم ولی الان دو ماهه که از اون فرار رویاییت میگذره و دیگه همچین فکری نمیکنم"

"خب خوبه.. هی تو باید از این به بعد از این حرکت باحالات و تیراندازی باهام کار کنی.. میخام بشم قاتل زنجیری"

لیام به زین که با لحن شیطونی حرف میزد خندید..

"اگه قول بدی که منو نمیکشی باشه قبوله"

"پس دیگه تمومه.. هاها همگی منتظر باشین.. کابوستون داره میاد.. زین مالیک وارد میشود..."

و هردوشون به شوخی بامزه زین خندیدن...

Everything Is Gray [ZIAM]Where stories live. Discover now