Chapter 16

2.5K 357 165
                                    

Chapter Sixteen

"اهههه لیام نمیشه نمیشه.. به اون هدف کوفتی لعنتی نمیخوره"

اسلحه رو پایین آورد و عینکو از چشماش برداشت..

68 گلوله شلیک کرده بود و بعضی از اونا خیلی به وسط هدف نزدیک بودن ولی لیام میخواست که زین دقیقا به وسط بزنه..

لیام یه خنده کوچیک کرد و به زین نزدیک شد..

"فقط باید تمرکز کنی.. اون اولیا رو بهتر میزدی ولی این آخریا حتی به سیبل هم برخورد نکردن.. فقط سعی کن رو اون نقطه تمرکز کنی و ذهنتو آروم کنی.. همین"

"نخیرنم نمیشه‌.. ده بار اینو گفتی منم صد بار انجامش دادم ولی دیدی که نشد"

لیام اومد نزدیک تر و روبروی زین ایستاد.. عینکشو رو چشمش مرتب کرد و دستی که اسلحه توش بودو آورد بالا.. پشتش ایستاد و یه دستشو گذاشت زیر دست زین و دست دیگه‌شو روی پهلوش گذاشت..

"چشماتو ببند.. ذهنتو خالی کن.. سعی کن اون هدفو تصور کنی.. حالا یه انگیزه به خودت بده.. فکر کن مثلا با زدن اوت هدف به چیزی که میخای میرسی.. و بعد شلیک کن"

لیام آروم توی گوش زین زمزمه کرد در حالی که نفسای گرمش به گوش زین میخورد و باعث میشد مورمورش بشه..

"اون چیزی که میخام خیلی بهم نزدیکه"

زین زیرلب گفت..

"پس شلیک کن و بهش برس"

لیام آروم و تشویق کننده توی گوش زین نجوا کرد.. زین بی درنگ شلیک کرد و سرشو چرخوند و لباشو کوتاه روی لبای لیام گذاشت..

لیام شوکه شده بود.. فکر میکرد زین احساساتشو فراموش کرده ولی داریم کیو گول میزنیم؟ خود لیام هم میدونست اینجوری نیست و یه چیزی اون ته مَه های دلش میخاست زین بیخیالش نشه..

زین یکم صورتشو فاصله داد و به چشمای لیام نگاه کرد.. یه نگاه دوباره به لباش کرد که یه چیزی توی مغزش گفت 'گور باباش.. ببوسش احمق!' و خب زین کی باشه که از این پیشنهاد بدش بیاد و بخاد ردش کنه..

پس اسلحه رو رو زمین انداخت و تو همون پوزیشن که انگاری از پشت تو بغل لیام بود، دستشو انداخت پشت گردن لیام و لباشو به لباش چسبوند اما این دفعه برای یه مدت طولانی تر..

زین، لیامو سست میکرد و باعث میشد لیام نتونه در برابرش مقاومت کنه و لیام از این حس فاکینگی که به شدت دوستش میداشت متنفر بود.. پس لیام هم شروع کرد به تکون دادن لباش..

لباشون به بهترین نحو روی هم میلغزیدن که صدایی باعث شد هردوشون از جا بپرن و سریع از هم جدا بشن و فاصله بگیرن..

یه مرد بهشون نزدیک شد..

"آقای پین..."

"آممم من.. میرم داخل"

Everything Is Gray [ZIAM]Where stories live. Discover now