Chapter 20

2.5K 314 94
                                    

Chapter Twenty

هردوی اونا توی سکوت روی تخت دراز کشیده بودن در حالی که سر زین روی سینه لیام بود، بهم نگاه میکردن هر از گاهی همدیگه رو به یه بوسه کوچیک دعوت میکردن.. همه اینا یه حس خوب رو براشون به ارمغان میاورد که باعث میشد یه لبخند از جنس دوست داشتن رو لباشون جا خوش کنه..

نمیدونم برای چند دقیقه یا شایدم چند ساعت این کارو ادامه دادن تا این که صدای گوشی لیام باعث شد از اون فضا بیرون بیان..

زین با بی میلی و یا آه کوچیک بلند شد نشست تا لیام راحت بتونه گوشیشو از جیبش دربیاره.. هرچند که توی دلش خواهر و مادر اون کسی که این لحظه‌شونو بهم زده رو مورد لطف ویژه خودش قرار داد..

وقتی لیام گوشیشو قطع کرد سعی کرد از روی تخت بلند شه که زین دستشو گرفت..

"کجا؟"

"یه کاری پیش اومده لاو.. باید برم"

"نرو خب.. چی میشه مگه؟"

"نمیشه عزیزم.. باید برم.. کارم تموم شد زود برمیگردم"

"ولی زود کارای تو بازم چند ساعت طول میکشه.. من حوصلم سر میره خو"

"خب توی اتاقت نمون که حوصله‌ت سر بره.. پاشو یکم این اطراف بگرد تا هم حوصله‌ت سر نره هم یه هوایی به کله‌ت بخوره"

"منظورت از گشتن تو همین خونه‌س دیگه؟ شما که رخصت نمیدین پامو از در این خونه بیرون بزارم"

گفت و از گوشه چشم به لیام نگاه کرد..

لیام لبخندی زد و سر دماغ زینو بوسید..

"ببخشید لاو ولی میدونی که به خاطر خودته همش.. بلاخره یه روز میرسه که جبران میکنم برات"

"باشه باشه.. حالام زودتر برو تا زودتر برگردی"

لیام از روی تخت بلند شد ولی در همون حالت ایستاده خودشو روی زین که روی تخت نشسته بود خم کرد..

"قبل رفتن یه بوس نمیدی؟"

زین چشماشو ریز کرد..

"خیلی پررویی.. تا چند ساعت قبل یه بوس خالی به من ندادی مجبورم کردی ده تا هدفو بزنم.. چرا؟ تا انگیزه داشته باشم.. حالام شما تشریفتو میبری وقتی برگشتی میتونی منو ببوسی.. اینم انگیزه‌ت.. نظرت چیه؟"

لیام با یکم شگفتی به زین نگاه کرد..

"الان داری تلافی میکنی؟ حرفای خودمو به خودم برمیگردونی؟"

زین شونه‌ای بالا انداخت..

"همینه که هست"

لیام یکم به زین نگاه کرد و بعد با انگشتش به یه سمت دیگه اشاره کرد..

"اگه اینطوریه پس اون چیه؟"

زین سرشو برگردوند ولی منظور لیامو نفهمید..

Everything Is Gray [ZIAM]Where stories live. Discover now