Chapter 29

1.9K 287 239
                                    

Chapter Twenty-Nine

"من پسر چار ساله جان و سلین مالیکم و اومدم تا انتقام پدر و مادر بی گناهمو بگیرم"

لیام چند قدم به عقب برداشت و با شوک کریسو نگاه کرد..

"تو.. تو چطور..؟"

"من یه پسر چار ساله بودم فقط.. بیست و پنج سال با فکر انتقام بزرگ شدم.. دلیل از این محکم تر؟"

چند لحظه با سکوتی سپری شد که لیام توی افکارش غرق شده بود..

"تو خیلی شبیه زینی.. چرا خودم زودتر حدس نزده بودم؟"

"چی؟ بیخیال لیام.. من کجام شبیه اونه؟ من خیلی از اون پسره جذاب ترم!"

"نه کریس.. زین خیلی خوشگله.. دقیقا مثل فرشته‌های واقعی"

کریس پوفی کشید و چشماشو تو حدقه چرخوند..

"نمیدونم چرا تو انقد اصرار داری که اون پسره فرشته‌س"

"چون اون هست"

"پس شاید بهتر باشه یه سری حقیقتا رو بدونی"

"منظورت چیه؟"

"ساعت چنه؟"

لیام اخم که بین ابروهاش به وجود اومده بودو بیشتر در هم کشید..

"وات د فاک کریس؟ من دارم ازت..."

کریس، حرف لیامو قطع کرد و نزاشت کاملش کنه..

"فقط بگو ساعت چنه"

لیام پوفی کشید و به ساعت مچی توی دست چپش نگاهی انداخت..

"دوازده و پنجاه دقیقه"

کریس نیشخندی زد..

"پس تمومه!"

لیام با گیجی ابروهاشو در هم کشید و سرشو تکون داد..

"محض رضای فاک میشه انقد گنگ حرف نزنی و درست بگی چه شتی توی سرته؟"

"باشه بیب.. عصبی نشو.. امروز چندمه؟"

"دوازده سپتامبر"

"تاریخ قتل قبلی کی بود؟"

"هفت سپتامبر؟"

لیام گیج شده بود و از سوالای کریس سر در نمیاورد..

"ینی پنج روز.. زمان بین قتلای قبلی چند روز بود؟"

لیام کمی فکر کرد..

"پنج.. روز...؟"

یه جورایی خبری و سوالی جمله‌شو گفت..

ناگهان چشماش گرد شد..

"امشب وقتشه"

سریع به سمت کریس برگشت‌..

"منظورت از تمومه چی بود؟"

کریس پوزخندی زد..

"ساعت از دوازده شب گذشته.. دیوید مولر ینی آخرین نفر هم کشته شده.. نکنه واقعا فکر کردی من تنها بودم؟"

Everything Is Gray [ZIAM]Where stories live. Discover now