با تشکر از حضور گرم شما.. بریم سراغ معرفی..
اهم اهم..
اول از همه..
این زین مالیکه:
پسر یکی از سیاستمدارای کله گنده آمریکا.. یه پسر کاملا بیخیال که هیچی واسش مهم نیست و فقط میخاد عشق و حال کنه..
یه پسر جذاب که خودشم خوب اینو میدونه و تنها چیزی که میشه گفت زین ازش بلده استفاده کنه همین جذابیت و بچه پولدار بودنشه.. کلن زیادی خودشو تحویل میگیره که خب، حقم داره..
اون پولدار بودن خودشو دوست داره ولی میخاد آزاد و راحت باشه و کسی کاری به کارش نداشته باشه ولی خب مگه میشه؟!
اون مجبوره واسه بستن دهن بقیه تو یکی از شرکتای مضخرف باباش کار کنه که البته رئیسش خودشه و بود و نبودش اونجا فرقی نمیکنه.. فقط باید یه مشت کاغذ پارهی چرتو خط خطی کنه.. زین اصلن نمیدونه اونا چین.. فقط امضاشون میکنه که بگه مثلن منم کار میکنم..
درسته که اون خیلی کاری نمیکنه ولی از کل زندگی من و تو خیلی بیشتر پول در میاره و میتونه همه ما رو تو یه جیبش جا بده.. بچه پولدار عوضی..
شاید بر اساس شخصیتش فکر کنین اون همیشه دوست داره تو مرکز توجهات باشه و یه پاش همیشه تو رسانههاس ولی دقیقا برعکسه.. اون از توجهات متنفره.. چون میخاد آزاد باشه و اکثرا یواشکی ناشناس میره بیرون و بعد کرم ریزیاش برمیگرده خونه..
خب بریم سراغ گزینه دو:
این لیام پینه:
یه مرد هات و خوش هیکل که به خاطر علاقهش شغل بادیگاردی رو انتخاب کرد..
اون همیشه یه عینک آفتابی رو چشماشه.. بعضیا میگن وقتی لیام به دنیا اومده، یه عینکم به عنوان اشانتیون روش بوده.. بعضیام میگن وقتی میخاسته عینکو بزنه چسب ریخته بوده روش، دیگه نتونسته درش بیاره.. ما نمیدونیم حقیقت چیه ولی به هر حال، این ینی دیدن چشمای لیام میتونه آرزوی هرکسی باشه..
مغرور، خشک، ریلکس، کم حرف ولی در عین حال حاضر جواب از ویژگیهای بارز اونه.. بعضی وقتا شک میکنی که اون یه مجسمهس یا آدمه..
همهچیز در مورد لیام گنگه ولی خب هیشکی حق نداره در موردش بخاد چیزی بدونه و یا این که جراتشو نداره.. فقط یه اخم لیام کافیه تا شلوار جین سفید خوشگلتونو به رنگ قهوهای دربیاره..
پس بیاین زیاد سر به سر لیام نزاریم.. البته من که میتونم.. ولی شما رو میگم.. این فقط به خاطر خودتونه.. اگه دوست دارین خودتونو..
و حالا میرسیم به شخصیت اصلی داستان..
این منه :) :
😀
نویسنده این داستان که با توجه به داستان قبلیم و روحیه خبیثم امکان وقوع هر اتفاقی هست.. پس منتظر هرچیزی از جانب بنده باشید.. >:)
و در آخر باید بگم که.. من فقط یه ایده کوچیک اومده تو ذهنم.. شاید تا آخر ادامهش بدم.. شاید تا یه جاهایی برم دیگه نتونم ادامه بدم.. شاید برسم یه جاهایی که دیگه خوشم نیاد از داستان و امکان داره پاک کنم داستانو.. ولی خب.. نوشتنو دوست دارم.. چه کنم دیگه :)
پس بی زحمت با ما همراه باشید.. با تشکر از یاری سبزتان ❤
راستی.. داستان هنوز اسم نداره.. اگه اسم پیشنهادی دارین بگین لطفن.. تچکر :)
xy
YOU ARE READING
Everything Is Gray [ZIAM]
Fanfikce+Who is Liam Payne? -He's my bodyguard and I love him... Ziam Fan-Fiction