Chapter 31

2K 291 280
                                    

کامنتای دوتا چپتر قبل کم شدنا :/ کامنت بزارین تا جوگیرم دارم هی آپ میکنم :|

Chapter Thirty-One

لیام کنار در ورودی شرکت ایستاد.. جرج مالیک رو میدید که با تعداد زیادی عکاس و خبرنگار احاطه شده و بادیگاردا سعی در دور نگهداشتن اون داشتن..

فلش دوربین ها پشت سر هم چشم‌ها رو اذیت میکردن اما بدتر از اون سوال‌های خبرنگارها بودن که پشت هم و بدون هیچ رحمی بیان میشدن..

"آقای مالیک چرا به اینجا اومدین؟"

"بعد از کشته شدن چهار نفر از کاندیداهای انتخاباتی چه حسی دارین؟"

"آیا شما تو این قتل ها نقشی داشتین؟"

"دلیلتون برای ملاقات با پسرتون چیه؟"

"آیا کشته شدن این چهار نفر به پرونده اعدام برادرتون و خانواده‌ش ربطی داره؟"

"آیا شما از پسرتون برای انتقام گرفتن استفاده کردین تا خودتون توی دردسر نیفتین؟"

"این حقیقت داره که شما در این زمان حساس کشور به فکر انتقام افتادین؟"

"زین مالیک چه ارتباطی با این قضایا داره؟"

تمامی سوالاتی که توسط خبرنگارها مطرح میشدن، محکم به صورت جرج برخورد میکردن اما فقط چنتا جمله رو هر از گاهی تکرار میکرد..

"این حقیقت نداره".. "من همه اینا رو تکذیب میکنم"

اون توی دردسری افتاده بود که شاید بیرون اومدن ازش کار آسونی نبود اما اون به زین قول داده بود که نزاره اتفاقی براش بیفته.. بلاخره اون امانتی برادرش بود و جونشو هم براش میداد..

چند قدم اونورتر اما لیام ایستاده بود و کسی متوجه اون نبود.. همه چیزو میدید و میشنید و میدونست اگه کاری نکنه زین یا پدرش توی دردسر میفتن.. اما محافظت از اونا مسئولیت لیام بود..

پس توی یک لحظه، بدون درنگ، بدون هیچ فکر کردنی تصمیمی گرفت که بعد از انجام دادنش، برگشتن ازش امکان پذیر نبود و اون میخاست تصمیمشو عملی کنه..

پس بدون فکر چند قدم به جلو برداشت و با صدایی رسا و بلند، جوری که همه افرادی که اونجا بودن بشنون، حرفشو زد..

"اونی که دنبالشین منم"

برای چند لحظه، سکوت همه جا رو فرا گرفت.. هیچ صدای به گوش نمیرسید.. همه با تعجب فقط به لیام زل زده بودن..

"مگه نمیخاین بدونین قاتل کیه؟ خب اون منم"

این حرف لیام کافی بود تا همه به خودشون بیان و به سمت لیام هجوم ببرن.. تعدادی پلیس که گوشه‌ای ایستاده بودن به سرعت سمت لیام رفتن و مانع از احاطه شدنش توسط خبرنگارها شدن.. اما نمیشد از برخورد سوالاشون به لیام جلوگیری کرد..

Everything Is Gray [ZIAM]Where stories live. Discover now