لویی یه نخ از شلوار قرمز روشنش بیرون کشید وقتی برای منشی شدن مردی که میگفتن خیلی مهم بود و لویی قرار بود براش کار کنه منتظر بود.(البته اگه تونست کار رو بدست بیاره)..اونم تو اتاقی که ۱۲ نفر دیگه کار رو میخواستن.
لویی به افرادی که اونجا بودن نگاه کرد،بعضی ها با نگرانی انگشتشونو میخوردن .بعضی ها پاشونو به زمین میکوبیدن -که اعصاب خوردکن بود- اما لویی درک میکرد پس اشکالی نداشت.
حقیقتش اگه اینکارو بدست نمیاورد..زندگی کردن رو بیخیال میشد.این یکم اغراق آمیز بود اما لویی خیلی دراماتیکه.خیلی خیلی دراماتیک.
بهرحال، اون به این پول نیاز داشت چون اون میتونست خیلی از رئیس کوچولوش (پول) بگیره و همینطور از شرکت کوچولوش. اون مرد بد نبود و شرکتشم همینطور...اما منشی شدن مردی که خودش نمیفهمید کسی بهش علاقه نداره یکمی خسته کننده بود ولی لویی واقعا به بالا بردن حقوقش نیاز داشت.
اون میتونست بزور خودش و گربه ش که تازه پیدا کرده بود رو سیر کنه.به اینم اشاره نکنیم که خونه ش باید تعمیربشه ..اونجا خیلی آب هست که رو صورت خوشگل لویی چکه کنه.
خب پس لویی .واقعا واقعا واقعا به این شغل نیاز داشت.و اونا هم یه عالمه پول میدادن.لویی بخاطر این کار مسخره اینهمه درس نخونده. اما خب یه دلیل نامربوط دیگه هم هست. - مردم میگن که صاحب،رئیس یا حالا هرچی این شرکت،مثل لباسای خدایان یونانی لباس تنت میکنه-
چیه؟ لویی سخت کار میکنه- اون لیاقت یه رئیس هات داره که باهاش جق بزنه- اهمیتی هم نداره اگه داف رو به دیک ترجیح بده.
صدای پاشنه ی منشی باعث شد لویی از فکر بیرون بیاد.
خدایا ، لطفا لطفا این اولین باره که میخام اسمم از دهن یک دختر بیاد بیرون.
" لویی تاملینسون؟ " منشی گفت.
اینه!
"منم" لویی گفت.گرد و خاکی که اصلا رو شلوارش نبود رو پاک کرد.فقط برای اینکه اینکارو بکنه.اون یه نگاه به چهره های ناامید بقیه انداخت.حس بدی پیدا کرد...اما خب فقط برای یک لحظه.
لویی اون دختر پرافاده ی بدجنس که انگار منشی بود رو دنبال کرد. آخه کی میتونه لباسش بدون چروک باشه؟ چجوری این کارو میکنه ؟
لویی به اون راهرو شیشه ای نگاه کرد و جلوی خودشو گرفت که سوت نزنه.چون ..لعنتی اینجا خیلی لوکس بنظر میومد.
به این فکر کرد که صاحب اینجا چقدر درمیاره.چی داره میگه ؟ احتمالا اون میلیونری چیزیه .واسه اینکه مدیر شرکته دیگه.داه.
" الان، از اونجا که دارم میرم و وظیفه ی من بود که انتخابت کنم بهت توصیه میکنم که اگه لازم بود خودتو منظم ،جدی و در سطح بالا نشون بدی ، بقیه وقت ها فقط خودت باش"
YOU ARE READING
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fanfiction" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...