لویی با نگرانی بیدار شد.اون لباسی که میخواست بپوشه رو انتخاب کرده بود.ونس های محبوبشو پوشیده بود.و حتی مول مویی هم که میخواست داشته باشه رو انتخاب کرده بود.اما بازم نگران بود.
سرشو تکون داد.از روی تخت بلند شد.به خودش گفت که آروم باشه.
جولی کنارش رو مبل نشسته بودو سرشو روی دستش گذاشته بود.
" من ازش خیلی خوشم میاد جولی .نمیخوام چیزی رو خراب کنم با اینکه اصلا چیزی نیست که بخوام خراب کنم"
" میرم دوش بگیرم..چیزیه که ارومم میکنه" لویی گفت و به سمت حموم رفت.
وقتی برگشت دید که گربه ش داره با خواهش نگاهش میکنه. لویی رفت سمت لباساش و اونارو نگاه کرد.لباس گل بهی و ابیشو برداشت. ( تو اسم رنگ پینک بود ولی سرچش کردم شبیه گل بهی بود:/// شما طبق کاور بنفش درنظر بگیرید:||||)
به جولی نگاه کرد ازش پرسید" چی فکر میکنی (که کدومو انتخاب کنم)؟ " جولی میو کرد و رفت.
لویی برای یه لحظه تو چشمای جولی افتخار رو دید.تو فکرش اینو گفت و بعد موهاشو درست کرد و روی پیشونیش ریخت (messy cliff ).
وقتی کارش تموم شد برای خودش تست اماده کرد و کنار جولی نشست و اونا باهم صبحونه شونو خوردن.این یچیز مخصوص اونا بود.جولی اگه لویی کنارش نمی ایستاد یا نمینشست چیزی نمیخورد.این مثل این بود که جولی پارتنرش بود.باعث شد لویی به زندگی تنهای خودش بیشتر فکر کنه.
این تا حالا اینطوری نبوده.از اونجایی که والدینش ۱۰ سال پیش مرده بودن و لویی نزدیک هفت ساله دیگه پیش عمه ش زندگی نمیکنه و این مدت تنها بوده.ولی هنوزم عادت نداره.
لویی تو کابینت دنبال چیزی میگشت که گوشیش ویبره رفت.از طرف هری بود. " من اینجام"
قلب لویی تندتر زد .یه لبخند روی لبش اومد. " زود برمیگردم جولی "
عینک افتابیش و کیف پولشو برداشت و از خونه زد بیرون.درو قفل کرد ( اره مشکلی نیست و میتونه گربه ش رو تنها بذاره)
این مثل یه معجزه بود که هری- آقای استایلز تونست انقدر راحت مود لویی رو عوض کنه.
" لویی تاملینسون!!" همسایه قدیمیش (یا پیر:|؟ ) از پنجره داد زد.
"اوه پسر" لویی زیر لب گفت.برگشت و به همسایه ش نگاه کرد.
" گربه ت باز جلوی در من دسشویی کرده! " دیزی گفت.
لویی نفس گرفت." چی مطمئنت میکنه که کار گربه ی من بوده! ؟ اینجا پنج تا گربه ی دیگه هم هست! ولی تو فقط به گربه ی من گیر میدی! "
" چون دیدم که گربه ی تو اینکارو میکنه ! "
لویی رفت نزدیک ماشین سیاهی که کنار ساختمون پارک شدا بود و درشو باز کرد.
YOU ARE READING
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fanfiction" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...