اگه لویی بگه از بی حوصلگی داشت تو بیمارستان میمرد... احتمالا دروغ گفته.هری کاری کرده بود که وضعیت مزخرف بیمارستانی جوری بشه که لویی دلش بخواد تا ابد اونجا بمونه. بجز گچ و باندپیچی دستش..
اون حتی نمیتونست شکایتی هم از اون گچ داشته باشه وقتی اون ادم لعنتی فوق العاده کنارش مینشست و حرفای احمقانه میزد که اصلا هم خنده دار نبودن ( ولی لویی میخندید بهرحال )(؟) و براش کتاب میخوند که بخوابه و بهش سوپ میداد بخوره ولویی حس میکرد داره ازش مراقبت میشه و بهش توجه میشه.اون یادش نمیاد دفعه ی اخری که اینجوری باهاش برخورد شده کی بود..و این عالی بود.
اما مزخرف هم بود چون هر روز که میگذشت بیشتر عاشق هری میشد.دفعاتی که ، مچ خودشو میگرفت که به هری زل زده و یه لبخند حال بهم زن هم داشت ، واقعا ازاردهنده بود...اگه دفعاتی که نایل و لیامم مچشو گرفتن هم حساب نکنیم.
اون میخواست که به هری بگه چه احساسی داره و نزدیک بود هم که بگه...و میلیون ها بار هم گفته بود اما با خودش فکر میکرد چکاری میتونه برای این ادم فوق العاده به اسم هری استایلز انجام بده...اون از خودش مطمئن بود.اره ولی وقتی هری رو میبینی و میدونی چه ادم فوق العاده ایه تو فقط میدونی که باید دنیا رو بهش داد..و تو میخوای که دنیا رو بهش بدی. اما لویی میترسید که توانایی انجام این کارو نداشته باشه.
البته که آنه به ملاقاتش اومد.یه روز قبل از مرخص شدنش اون باهاش حرف زد و بارها بوسیدش.شمارش از دست لویی دررفته بود.
بعدش یچیزی گفت که باعث شد لویی یخ بزنه.
" هری این جمعه نامزد میکنه " آنه صبر کرد و به لویی نگاه کرد.لویی متعجب بود که آنه داره دنبال چی میگرده .بعد پرسید " اره ؟ تدارکات چطو- چطور پیش میره ؟ "
" من باید تمام کارا رو انجام بدم از اونجا که هری همش اینجاست "
" بخاطرش معذرت میخوام " لویی زیر لب گفت.
" تو میای اونجا ؟ فردا مرخص میشی! "
" اره اره حتما " لویی سعی کرد تا اونجا که میتونه خوشحال بنظر بیاد
' گریه نکن گریه نکن ' خودشو اروممیکرد و ناخنش تو پوست دستش فرو میکرد.
انه لبخند زد " چیز دیگه ای میخای بگی هنوز وقت داریم " لویی منظورشو نفمهید.این واضح بود که هری قراره نامزد یکی دیگه بشه و لویی باید اینو تحمل کنه و همه چی قرار بود خیلی خوب باشه ؟؟
" من خوبم " با لبخند گفت.
" پس میبینمت " انه گفت و پیشونی لویی رو برای اخرین بار بوسید و رفت.
بعد اون لویی اهمیتی به اینکه بالشش خیس شده بود نمیداد.
*****
ESTÁS LEYENDO
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fanfic" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...