chapter 9

6.1K 940 205
                                    

لویی از bmw پیاده شد و کت شلوار گوچیشو صاف کرد.آقای استایلز رو که به سمت ساختمون شیشه ای میرفت دنبال کرد.

چاپلوسم کنار آقای استایلز بود.

درسته.لویی یادش رفته بود اون اصلا وجود داره.

هری منتظر لویی موند که بهش برسه و به چاپلوس اشاره کرد که اون بره جلوتر.لویی به این حرکت پوزخند زد.

وقتی لویی رسید هری یکمی خم شد و تو گوش لویی زمزمه کرد..

" قوانین یادت هست دیگه ،درسته ؟ "

لویی آب دهنشو قورت داد.امیدوار بود که بخاطر این سفت نشه.

'اینجا نه لطفا، هی اون از سکس کینکی حرف نمیزنه اون داره از جلسه صحبت میکنه، تمرکز کن '

لویی یه نفس عمیق کشید که یکمی گونه های گرم شده ش اروم تر بشن(با اینکه فایده نداشت ) و سرشو تکون داد.

" خوبه " آقای استایلز گفت و به سمت ساختمون رفت و دستش پشتش بود.

لویی میخواست که اونا رو کمر لویی باشن ولی ...

اونا به ساختمون رسیدن و تو اسانسور رفتن.بعدش اونا وارد یه اتاق شدن که قبلش آقای استایلز چیزی رو امضا کرد ولی بعد نگهبان جلوی لویی رو گرفت و آقای استایلز گفت ' اون با منه ' و واقعا لویی عاشق این بود که آقای استایلز جوری باهاش رفتار میکنه که انگار خیلی مهمه‌.

تو اتاق ،لویی کنار آقای استایلز مثل بقیه دستیارا ایستاده بود در حالی که هری رو صندلی نشسته بود که دقیقا جلوی صندلی سر میز (صندلی اصلی ) بود.لویی از این خیلی راضی بود

" تو که نمیخوای تمام مدت همینجوری سرپا باشی ؟ " هری پرسید. حالت خاصی رو چهره ش نبود.

لویی میخواست جیغ بزنه اما خودشو کنترل کرد و کنار هری نشست.یه پوزخند از خود راضی زد و بقیه دستیارا بهش نگاه میکردن.

لویی خوشحال بود که رئیسش به کارکناش اهمیت میده.

جلسه شروع شد و لویی داشت گوش میداد.هری هم همینطور.‌اون زیاد حرف نمیزد و هرچند وقت به بقیه نگاهی می انداخت.

لویی به دستیارا نگاه میکرد که دارن بهم نگاه میکنن و لویی فهمید که یچیزی مشکوکه‌.

یه استراحت دادن و لویی رفت که برای آقای استایلز قهوه بگیره تو راه برگشت شنید که بعضی از دستیارا دارن باهم پچ پچ میکنن.

" من شنیدم که جرج میخواد شرکتشو بفروشه،این راسته استیسی ؟ " یکیشون گفت.

" اره، اون میخواد همه چیشو بفروشه و بقیه عمرشو با زن مریضش بگذرونه اما اینجوری حساب بانکیش بهم میریزه و چیزی براش نمیمونه."

بعدش یه سکوتی شد و لویی هم رفت.

جلسه شروع شد.لویی حوصلش سررفته بود.اونا همه افراد موفقی بودن .واقعا موفق ولی بازم بیشتر میخواستن؟

جلسه تموم شد و لویی جلوی خودشو گرفت که نپره و نرقصه..و جلوی خودشو هم گرفت که نپره و آقای استایلز رو نبوسه.چون تو اون کت شلوار عالی شده بود ولی کسی قرار نیست بدونه.

لویی پشت آقای استایلز میرفت که آقای چاپلوس متوقفشون کرد و با آقای استایلز شروع به صحبت کرد.

لویی اه کشید و همینجور ایستاد وقتی اونا حرف میزدن.یکمی قوز کرده بود.

" آقای استایلز ! " یکی صداش کرد.

'خب حالا کی قراره با چشماش باز با آقای استایلز سکس کنه (نخ بده بهش ) ؟؟ ' لویی با خودش فکر کرد.

" استنلی " هری گفت و به کسی که داشت میومد نگاه کرد.

لویی این اسم رو یجایی شنیده بود...نه یجایی خونده بود.پرونده ها ،پرونده ها ، پرونده ها ....

" شنیدم که دستیار جدید گرفتی ، میدونی که این چیزا خیلی خوب تو حرفه ی ما پیش نمیره..اصلا تعجب نمیکنم اگه دفعه ی بعد تو جلسه نباشی " اون گفت و خندید. ( یعنی دستیار و منشی شخصیا خیلی وقتا کار و خراب میکنن و هری رو بدبخت میکنه).

هری فقط همونجا ایستاده بود و خون لویی از عصبانیت بجوش اومده بود.اون مرد اونجا ایستاده بود و داشت به لویی توهین میکرد.کارش و خود لویی اینو قبول نمیکردن.پس اون یه قدم به جلو برداشت.

" از اونجا که شرکت تو از شرکت ما تقاضای کمک کرده اگر جای تو بودم نگران خودم میبودم نه کار شرکت ها و دستیار دیگران و نه بقیه چیزا آقای stinkly ( اسمشو با فحش ترکیب کرد بنظرم ) .لویی گفت و دست به سینه همونجا ایستاد.

اون مرد به لویی نگاه کرد...خوندن پرونده ها به کمک لویی اومد.

آقای استایلز اومد کنار لویی ایستاد و به استنلی نگاه کرد و بعد لویی رو به سمت بیرون ساختمون هدایت کرد و دستشو گذاشته بود پشتش.

هری اونو به خونه رسوند .وقتی پیاده میشد بهش لبخند زد و لویی هم بهش لبخند زد.لویی میدونست که این حرکتش برای دفاع از رئیسش خیلی خوب بود و به دردش خورد اما اون بیشتر تو تصور قرار گرفتن لبای نرم رئیسش رو لبای خودش گم شده بود.

MR STYLES ( l.s persain translation)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora