chapter 4

6.3K 941 498
                                    

خب لویی بفاک رفته..نه واقعی ( با اینکه آرزوشو داشت ) اون فقط بعد یه هفته کار کردن برای آقای استایلز فهمید که فقط میخواد که اون بفاکش بده.

در مورد لویی بد فکر نکنید اون هرزه نیست.اما خب اونم آقای استایلز بود.لویی حتی تقریبا یبار ددی صداش کرد. اون خیلی ضایع نبود و از آقای استایلز ممنون بود که تمرکز زیادی رو یه پرونده داشت و چیزی که لویی گفت رو نشنید.

لویی اینو شیفتگی میدونست.فکر میکرد خیلی خوب میشه اگه یبار آقای استایلز بفاکش بده.اما سوال اینه، چجوری کاری کنه آقای استایلز بفاکش بده؟

البته لیام و نایل از تو کف بودن لویی خبر داشتن.شاید بخاطر اینکه لویی یه بار از دهنش پرید که میخواد روی صورت آقای استایلز بشینه. اونم وقتی که اونا سر یچیزی حرف میزدن و میخندیدن و همون لحظه هم آقای استایلز از اونجا رد شد.

اونا جزئیات رو نمیخواستن.اما (لویی ) از اون روز متوقف نشده...اون حتی دلش میخواست با آقای استایلز مشت بزنه.

اونجا بود که لویی نمیدونست چه احساسی داره.

" فکر میکنم که این فقط یه کراشه" نایل گفت و یه گاز از پیتزا زد.

" چی ؟ من یه مرد بالغم نه یه بچه دبیرستانی.من کراش ندارم"

" صد در صد یک کراشه " لیام گفت و سرشو برای تایید تکون داد.

"من اونطوری ازش خوشم نمیاد! "

" تو گفتی که میخوای رو صورتش بشینی ! "

" اینم گفتی که خط فکشو میخای لیس بزنی "

" باشه گرفتم.حالا چیکار کنم؟"

" فکر کنم من یه نقشه ی خوب دارم" نایل با نیشخند گفت.

"اوه پسر

*******

لویی اب دهنشو قورت داد و جلوی در اتاق آقای استایلز ایستاد.

'چرا انقدر نگرانی ؟ تو اینکارو بارها انجام دادی..'

که حرف درستی هم نبود چون اون تا حالا هیچوقت شمارشو روی لیوان قهوه ی رئیسش ننوشته بود ..یا اصلا لیوان کسی! اما فقط برای اینکه نایل بهش گفته بود اینکارو کرد.

اون برگشت و به لیام و نایل که پشت دیوار ایستاده بودن نگاه ترسناک کرد. اونا با دستاشون اشاره کردن که بره جلو.

اوکی تامو.یا بفاک میری یا پَسِت میزنه.تو میتونی انجامش بدی.لویی با خودش فکر کرد.در زد و رفت تو.

لویی یه نفس کشید وقتی رئیسشو دید.آقای استایلز مشغول انجام پرونده های روی میز بود.موهاشو جمع کرده بود.(bun ) و خوشگل بنظر میرسید.لویی واقعا متعجب بود چطور یک مرد انقدر خوب میتونه bun درست کنه.

" صبح بخیر آقای استایلز " لویی گفت و قهوه شو روی میز گذاشت.

اون به لیوان خیره شد وقتی آقای استایلز اونو برداشت.یه قلپ ازش خورد.نگاهشو از روی برگه ها برنداشت. نگاهش به شماره ی لویی روی لیوان نیفتاد.

لویی تقریبا ناله کرد وقتی آقای استایلز لیوانو توی سطل زباله پرت کرد‌.

یه صدای عجیبی دراورد که باعث شد آقای استایلز بهش نگاه کنه.

" مشکلی هست آقای تاملینسون؟ "

لویی میخواست جیغ بزنه.اما لبخند زد و گفت نه.رو پاشنه ی پاش چرخید و خارج شد.

" چطور پیش رفت ؟ " نایل وقتی رفتن اتاق لویی پرسید.

" اون حتی بهش نگاه هم نکرد" لویی گفت و دستشو لای موهاش کرد.

لبخند نایل رفت و دستشو روی شونه ی لویی گذاشت.نایل و لیام دیدن که لویی سرشو تکون داد و بعد به کارش ادامه داد.

******

لویی وسایلشو برداشت به سمت اتاق آقای استایلز رفت که بهش بگه داره میره.در زد.وارد شد. " من دارم میرم"

لویی آماده این بود که اخرهفته ی پر از نفرت رو با خودش بگذرونه.

" اوه ، آقای تاملینسون صبرکن"

هری گفت و لویی منتظرش موند.

" بیا " آقای استایلز بهش یه برگه داد." این شمارمه..بهم ادرستو پیام بده من میام دنبالت که با هم بریم خرید کت شلوارت"

لویی برگه رو گرفت.کل روز بخاطر اینکه آقای استایلز شمارشو ندیده ناراحت بود ولی حالا آقای استایلز شمارشو بهش میده و از نهارشم میگذره...چجوری ورق برگشت. سعی کرد یه چرتی از دهنش بیرون بیاد و جواب رئیسشو بده.

" حتما آقای استایلز "

کسی قرار نیست بدونه لویی ۲۰-۳۰ تا پیام نوشت و پاک‌کرد و بهترین پیام که آدرسش بود رو برای آقای استایلز فرستاد.

MR STYLES ( l.s persain translation)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora