chapter 14

5.8K 909 123
                                    

" پس میگی تبلیغ بیشتر اره ؟ " هری پرسید و به صورت لویی نگاه کرد.

لویی سعی کرد بدون اینکه قرمز بشه به چشماش نگاه کنه ولی حس میکرد گونه هاش دارن گرم تر میشن.

" اره ..خب چون شرکت استیسی داره تعطیل میشه و شرکت های دیگه برای کارمندای بیشتر جا باز میکنن دامنه ی تولید محصولاتشونم بیشتر میکنن اگر به اندازه ی کافی باهوش باشن"

" هممم فکر میکنم .... "

" هری ! " نیک با فریاد وارد اتاق شد.

'اوه پسر 'لویی تو فکرش گفت.بعد پرونده هارو برداشت و میخواست بره بیرون.

" شما نمیتونید همینطوری وارد بشید آقای گریمشاو " هری با اخم گفت.

لویی سعی کرد زیاد خوشحال نشه وقتی لبخند نیک از بین رفت.

" لطفا بیرون باشید تا وقتی که حرفای منو لویی تموم بشه" هری گفت و بهش اشاره کرد که بره بیرون.

نیک نمیتونست چیزی بگه و مثل یه پاپی داغون شده رفت بیرون.

" بر اساس تجربه های گذشته م، این براتون یه شام عالی و یه عالمه توجه دادن آب میخوره "

" چرا ؟ " هری با گیجی پرسید.

" اون نامزدتونه ، نباید اینجوری باهاش حرف بزنید "

" اون نامزدم نیست،اون قراره نامزدم بشه، و کاری که کرد خیلی غیر حرفه ای بود و بعنوان یکی از مالکای پنج شرکت بزرگ باید اینجور چیزا رو بدونه" هری گفت و سرشو تکون داد.

اوه خدای من

" آقای استایلز بعنوان کسی کا خوبیتونو میخواد و کسی که به کار و کارآمدی این شرکت اهمیت میده میخوام بپرسم شما از این ازدواج خوشحالید؟ یعنی برای خوشحالیتون اینکارو میکنید؟ "لویی پرسید و جوری به هری نگاه کرد که انگار از صورتش میخاست جوابو بگیره.

" چه اهمیتی داره؟ اگر آقای گریمشاو نبود یکی دیگه ممکن بود باشه، این در هر صورت برای کاره " هری جوری گفت که انگار اصلا مهم نبود.

لویی به مردی که جلوش بود با تعجب نگاه کرد " این (ازدواج ) برای کار نیست ، برای عشقه ..من ..‌"

" و عشق دقیقا چیه لویی ؟ کی میدونه ؟ و فکرنکنم که بخوام منتظر چیزی باشم که قرار نیست برام هیچوقت اتفاق بیفته " هری با بی اعتنایی گفت.

لویی بخاطر مردی که جلوش بود ناراحت شد.از این ناراحت شد که اون انگار فقط یه بدن خالیه.(؟)

" من نمیدونم عشق چیه، هیچکس نمیدونه چیه هری اما همه میدونیم وقتی یه چیز کوچیک ،وقتی این .. " به سینه هری زد درست وسطش جایی که قلبش بود " وقتی این قلبی که مال توعه حس رضایت و خوشحالی داشته باشه انگار داره منفجر میشه و یاد میگیری لبخند بزنی بدون اینکه دلیلشو بدونی‌.اون موقع س که میدونی عاشق شدی "

بعدش لویی پرونده هارو برداشت و نزدیک سینه ش گرفت و از اتاق داشت میومد بیرون " به تیم تبلیغ زنگ میزنم " و بعد رفت.

اون دعا میکرد آقای استایلز بدونه یه ادم بی اراده رو زمین نیست.اون یه فرد زیبا ، عالی و روشنه.این باعث شرمه که همه با ترس (بخاطر بزرگی و هیبتش) به روشناییش نگاه کنن اما اون خودشو یه نور ضعیف ببینه.

******

" چرا ما تو کافی شاپیم هری ؟ " لویی پرسید و پرونده هارو به سینه ش چسبوند .

" آقای گریمشاو میخواست من رو به شرکتی که قرار بود مشترک باهاشون کار کنم ببره ولی من گفتم زیاد رو مودش نیستم "

" صبرکنین ، مگه قرار نیست اون شرکت شما رو داشته باشه و شما هم مال اونو ؟"

" نه . من هیچوقت شرکتمو با کسی شریک نمیشم.شرکت مال منه.تمام."هری بااخم گفت.

لویی خندید. " چی‌میخوای ؟ میرم سفارش بدم ."

" یه شیک توت فرنگی و یه چیز کیک "

" باورم نمیشه آقای استایلز چیزی جز قهوه سفارش دادن"لویی به شوخی گفت.

هری فقط شونه هاشو انداخت بالا و لبخند زد.

**

" خب با تیم تبلیغ حرف زدی ؟ " لویی پرسید و از نوشیدنیش خورد.

" اره ، از هفته ی بعد شروع میکنن "

" میدونی دیروز دیزی رو بردم دکتر " لویی گفت...خب چون دلش خواست بگه و هم میتونست.

" دیزی کیه ؟ " هری پرسیدو ابروشو داد بالا.

" همسایه م همون که بخاطر دستشویی گربه م داد میزد.ما بهم نزدیکیم با اینکه اینجور بنظر نمیاد. پسراش ولش کردن.عوضیای لعنتی "

" برای چی بردیش بیمارستان ؟ " هری پرسیدانگار که واقعا میخواست بدونه و لویی یکم تعجب کرد.

" اون افتاد.پاش شکست. من بهش گفتم زیاد کار نکن ولی گوش نمیده...ولی برام بهترین شیرینی ها رو درست میکنه "

" پس تو احتمالا شیرینی هایی که من درست میکنم رو نمیخوای" هری با نیشخند گفت.

لویی تقریبا نوشیدنیش رو تف کرد.(پاچید) " تو شیرینی میپزی ؟ "

" کیک هم میپزم.من قبلا تو شیرینی پزی کار میکردم"

خب لویی انتظار اینو نداشت .( خودمم گیژ شدم چون میدونست لویی🤔چرا یادش نی🤔مثلا میخواست باجم بگیره🤔)

" خب پس مجبوری که برام کیک و شیرینی بپزی "

" البته..شنبه بیا خونه.تولد خواهرم جماست. و منم باید کیک رو بپزم "

" حتما آقای استایلز، حتما "

لویی خیلی هیجان داشت.

" بهرحال..در مورد هزینه های اخیر شرکت ... "

' معلومه که از کار حرف میزنه' لویی با خودش گفت .ولی بازم به حرفای هری توجه کرد.

_____

- سه شنبه و چهارشنبه امتحون دارم و بعدش ازادی🙌پس متاسفانه (وشاید برای بعضیا خوشبختانه ) عاپ نیست.😬
- این کاور یا قبلی یا یکی دیگه ؟ 😬
- نظری انتقادی پیشنهادی چیزی؟ 😐

MR STYLES ( l.s persain translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang