[نمیخواستم شرط رای بذارم ، اما خب سعی کنید حداقل بالای هفتاد سی ام باشه😐😂نمیذارم وگرنه🙄]
" هری من نگرانم " لویی روی سینه ی هری گفت.هری محکم تر لویی رو گرفت و اه کشید.
" درست میشه لو ،فقط چیزایی که بهت گفتم رو یادت باشه خب؟ " هری به پایین نگاه کرد و به لویی گفت.
" باشه " لویی زیر لب گفت.
" هی " هری دستشو اروم زیر چونه ش گذاشت تا لویی بهش نگاه کنه.
" نگران نباش باشه ؟ من نمیذارم اتفاقی برات بقیه.دوست دارم اینو بدون باشه ؟ اینا اشکه لویی تاملینسون؟ اوه لویی لطفا نه " هری گفت وقتی دید اشک لویی رو گونه ش ریخت.
" من خیلی میترسم هری ، اگه اتفاقی برای تو بیفته چی ؟ اون مرد خیلی روانیه.من نمیخوام بدون تو باشم.من نمیتونم بدون تو باشم. " لویی هق هق کرد.
هری رو محکم تر بغل کرد و لباس هری رو (با اشکاش) خیس کرد.
" اوه لویی لطفا گریه نکن.هیچ اتفاقی برای کسی نمیفته.باشه؟ " هری گفت و موهای لویی رو نوازش کرد.
لویی بازم گریه میکرد.
" لاو ، من متنفرم که اینجوری ببینمت.لطفا دیگه گریه نکن." هری گفت و سر لویی رو میبوسید.
بعد چند لحظه گریه ی لویی ، هری گفت " متاسفم لویی ، همه اینا بخاطر منه.من باعث شدم تو وارد این اشفتگی بشی.من میفهمم اگه تو...اگه تو دیگه نخوای که با من باشی " هری گفت.
" تو دیوونه ای ؟ من .. فاک...تو اصلا شنیدی من چی گفتم ؟ من نمیتونم بدون تو و اون چشمای سبز مزخرفت و این چال لپ احمقانه ت بمونم. من هیچ جا نمیرم. " لویی گفت وقتی از روی سینه هری بلند شد.با چشمای قرمز به هری نگاه میکرد.
" خب.خداروشکر.منم نمیتونم بدون تو بمونم. " هری گفت و لویی رو بخودش نزدیک تر کرد.
اونا یکمی تو سکوت نشستن.لویی فین فین میکرد.
" تو میتونی ، " لویی سکوت رو شکست.و رفت عقب" بهش شلیک کنی و دیگه راحت بشیم.خیلی نزدیکه که خودم اینکارو بکنم.اون منو واقعا میترسونه.و من ازش خیلی عصبانیم."لویی با عصبانیت گفت.
هری خندید.اشکای روی صورت لو رو پاک کرد.
" ما نمیتونیم بکشیمش .ما قاتل نیستیم.اون بزودی میره نگران نباش"
" باشه.بهتره که بره...الانم من لیاقت یه بوس دارم.و همینطور یه سکس.ببین...من گریه کردم. و ترسیدم. " لویی گفت و به صورتش اشاره کرد.
هری خندید و بوسیدش.دستاش صورت لویی رو قاب گرفته بودن.دستای لویی تو موهای فر هری بود.
دستای هری به سمت پهلوهای لویی رفتن و فشارشون دادن.بوسه شون اروم بود.هری خیلی اروم لویی رو روی مبل خوابوند.و با لباش به فک لویی حمله کرد.نقطه ی حساس لویی رو میمکید و لیس میزد.

YOU ARE READING
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fanfiction" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...