chapter 6

5.9K 959 263
                                    

" این دیگه اخریشه آقای استایلز " لویی با جدیت و ناراحتی گفت و از اتاق پرو بیرون اومد.

اون حداقل هفت یا هشت تا کت شلوار رو امتحان کرده بود و خسته شده بود.شکمش موافق بود.

اون دید که آقای استایلز لباش جمع شدن جوری که میخواست جلوی لبخند زدنشو بگیره..لویی نتونست جلوی خودشو بگیره و به این حرکت لبخند زد.

"باشه ...چون این یکی واقعا عالیه" هری گفت و ویل رو صدا کرد.

"این یکی رو انتخاب کردیم...درستش کن نمیخوام گشادی اضافی داشته باشه." هری گفت و شروع کرده به گرفتن اندازه های لویی.

"مطمئنم که همینجوری عالیه " لویی گفت وقتی ویل داشت اندازه قفسه سینه شو میگرفت.

" مطمئنا نیست ...ویل کی کارش تموم میشه ؟ " هری پرسید. (کار فیت کردنش به اندازه ی لو)

" فردا بعد از ظهر "

" باشه .. پس لطفا به خونه ی من بفرستش.لویی میاد خونه م و اونجا از من میگیره ، ادرسمو بهت میدم.من اونجا نیستم اما مطمئن میشم یکی باشه تا ازت تحویلش بگیره." آقای استایلز گفت.دستشو گذاشته بود پشتش.

"باشه " لویی گفت.اون میرفت خونه ی هری .. د فااک .

" خب حالا میشه بریم مک دونالد ؟ من خیلی گرسنه م " لویی وقتی کار ویل تموم شد گفت.

هری خنده دار نگاش کرد.

" چیه ؟ به حساب من ؟ " لویی گفت .ابروهاشو داد بالا.

هری انگار میخواست چیزی بگه .ولی نگفت و فقط سرشو تکون داد.

وقتی هری حساب کرد اونا اومدن بیرون و بعدش به سمت مک دونالد رفتن.

لویی خوشحال بود و میپرید و به سمت رستوران کوچک میرفت‌ و هری هم اروم پشتش میرفت.

لویی برگشت و به هری نگاه کرد.انگار لویی اصلا مال اونجا نبود..اون کت شلوار نپوشیده بود اما هری کاملا شیک و مثل کسی بود که داره میره سر یه قرار شام خوب.

هری اونجا ایستاد و در رو برای یک خانم که دستش بچه بود و خیلی داشت اذیت میشد با بچه و کیفش ،نگه داشت.اون خانم یه لبخند تشکر امیز به هری زد و هری هم فقط سرشو تکون داد.لویی میخواست که اون لبخند همیشه اونجا باشه.امیدوار بود اینجوری باشه.

لویی از فکر بیرون اومد.هری کنارش ایستاده بود.

" میخوای همینجا وایسی یا یچیز سفارش میدی ؟ "

" درسته " لویی گفت و به منو نگاه کرد.

وقتی سفارششون رو گرفتن.فقط همونجوری نشستن.لویی به آقای استایلز نگاه کرد که فقط چای سرد سفارش داده بود.

" مطمئنی که دیگه چیزی نمیخوای ؟ " لویی پرسید و سیب زمینی سرخ شده ش رو خورد.

" مطمئنم" هری گفت.گوشیشو برداشت و به یکی پیام داد.

لویی ناراحت شد چون واضح بود که بی ادبی بود.اون قرار بود فقط با لویی حرف بزنه.لویی اه کشید چرا فکر میکرد این قراره متفاوت باشه.

وقتی غذاشونو رو خوردن و داشتن میرفتن هری به یه دوست پیرش برخورد‌.واقعا پیر .

" هری ؟ "

" ژان ؟ " اقای استایلز پرسید یه پوزخند بزرگ روی صورتش بود‌ و اون خانم پیر رو بغل کرد.

'خب اون احساسات داشت' لویی با خودش فکر کرد.

" از اخرین باری که میبینمت خیلی میگذره ! ببین چقدر بزرگ شدی ! یبار روی مجله عکس یکی رو دیدم که خیلی شبیهت بود! ولی اون یه سرمایه دار و بیزنس من مهم بود. شیرینی پز کوچولوی من نمیتونست یه سرمایه‌ دار باشه."

هری قرمز شد وقتی دید لویی نیشخند زد.هاه.پس اقای استایلز شیرینی پز بود.بالاخره یچیز که بشه باهاش از اقای استایلز باج گرفت.

" اون من بودم..من مدیر یه شرکتم " هری گفت و به ناباوری که روی صورت اون زن بود خندید.

بعد نگاه ژان روی لویی افتاد ." و این آقای جوان کیه اینجا ؟ دوست پسرته هری ؟ تو همیشه یه دوست پسر میخواستی .." اون گفت و به سمت لویی اومد بازوشو گرفت.

هری وقتی لویی قرمز شد خندید... " نه نیست..اون دستیار مه ، لویی ."

ژان بهش نگاه کرد. " این جوابی نیست که میخواستم ولی قبولش میکنم "

هری سرشو تکون داد. انگار که هیچ تاثیری روش نداشت. " میخوای برسونمت خونه ؟ ما داریم میریم "

" عالی میشه ، بیا بریم لویی " ژان گفت و دست لویی رو گرفت و رفت.

لویی مشتاقانه به حرفاش که در مورد گربه ش بود گوش میداد و لویی هم درمورد گربه ی خودش گفت.اونا در مورد تمام گونه های گربه ها حرف زدن.

وقتی آقای استایلز لویی رو رسوند اون قول داد که در مورد ژان یا بقیه اتفاقا چیزی تو شرکت نگه.اما یه حرف ژان رو خوب یادش موند.... " تو همیشه یه دوست پسر میخواستی"

یه نیشخند روی صورت لویی اومد‌.وقتی اینو فهمید.

لعنتی.آقای استایلز گی عه.

MR STYLES ( l.s persain translation)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant