لویی هفته ی بعد (از اون روز) از ازدواج آقای استایلز اطلاع پیدا کرد.و براش مثل یه شوک بزرگ بود.اون دستیار شخصیش بود و باید از تمام جزئیات ،تو هر دقیقه و هر اتفاقی که بود مطلع میبود .هم از شرکت و هم مالک شرکت.
روز چهارشنبه بود.روز مورد علاقه لویی( که از اون روز به بعد روزیه که اصلا بهش علاقه نداره)...وقتی وارد اتاق رئیسش شد یه لبخند رو لبش داشت.قهوه ی همیشگی رو روی میزش گذاشت.
آقای استایلز داشت با تلفن حرف میزد." آره فقط دعوت نامه نامزدی، همش همین، آره ممنون "
" کی داره نامزد میکنه ؟ " لویی درحالی که داشت برگه هایی که باید مرتب میکرد رو برداشت گفت.
" من"
لویی خشکش زد.قلبش ایستاد " با کی ؟ "
" نیک گریمشاو "
" کی این اتفاق لعنتی افتاد ؟ " لویی با عصبانیت پرسید.(چون) دلایلی داشت و حسودی هم میکرد.خیلی خیلی حسودی میکرد.لویی فهمیده بود که اون گریمشیت (grimshit ) چیزی جز دردسر نیست.
" هفته ی پیش، البته که توام دعوتی " هری خیلی راحت گفت انگار نه انگار که قلب لویی ذره ذره داشت میشکست.
" اوه اوکی " لویی گفت و رفت بیرون.
یه قطره یا شایدم دوقطره اشک ریخت و یااگه تو دستشویی گریه کرد حقش رو داشت.(حق داشت گریه ش بگیره نه که حقش بود: | )
******
" لو " نایل گفت و لویی که داشت گریه میکرد رو صدا کرد.
" ولم کن "
لویی تو کافه تریا نشسته بود و سرشو رو میز گذاشته بود.
لیام و نایل بهم دیگه نگاه کردن.
" چیشده ؟ " لیام ازش پرسید.
" اون داره با اون گریمشیت عوضی نامزد میکنه"
لیام و نایل شوک زده همونجا ایستادن.
" اون اصلا اونودیده ؟ اون فکر میکنه میتونه کون به خوبی این گیر بیاره ؟ " لویی گفت و پشتشو به اونا کرد که حرفشو ثابت کنه.
" مطمئنی که اشتباه متوجه نشدی ؟ " لیام گفت و بازوی لویی رو گرفت.
" اون خودش بهم گفت. " توام دعوتی " برو تو کونم!اون حتی اونروز بهم یه نگاهم نمیندازه! " لویی گفت از آقای استایلز عصبانی بود چون تقصیر اونه که همون اندازه که اون ازش خوشش میومد اونو(لو رو) دوست نداشت.
از دنیا عصبانی بود که هیچوقت چیزی که میخواست رو بهش نمیداد و هرچیم که داشت ازش میگرفت.
" لو .." لیام گفت و دستشو روی بازوی لویی کشید..
" این حتی نباید اینقدر رو من تاثیر بذاره من حتی عاشقشم نیستم " لویی گفت و اشکای از سر عصبانیتشو پاک کرد.
نایل و لیام از اون نگاه ها بهش انداختن.
" من عاشق یه احمق شدم مگه نه ؟ فاک لعنتی ،عالیه ، اه " لویی گفت و سرشو اروم به میز میزد.
" این درست میشه لو " نایل گفت و دستشو رو شونه های لویی گذاشت.
" این حرفیه که همه وقتی پدر و مادرم نفس های اخرشون رو میکشیدن میگفتن، ولی مگه اینجور بود ؟ " لویی ناراحت و لرزون اینو گفت و رفت.اشکاش به یه دلیلی متوقف نمیشدن.
" نایل فکر کنم یه نقشه دارم " لیام گفت و به رفتن لویی نگاه میکرد
" نقشه ت شامل خوشحال کردن لویی میشه ؟ " نایل یه نگاه ناراحت به لیام انداخت.
" البته.ببین من باور دارم که آقای استایلز لویی دوست داره یا خوشش میاد..فقط نمیدونه که چیکار کنه.ما باید کاری کنیم از دستش بده تا بفهمه و اینم بدونه که (ازدواج با نیک ) کار درستی نیست" لیام با اخم گفت.
" چی باعث شده فکر کنی آقای استایلز ازش خوشش میاد؟ "
" چون نایل، تو بخاطر کسی که دوسش نداری و یا خوشت نمیاد دورش پر از خوشحالی و عشق نمیشی ، تو شرکتت رو بخاطر کسی که هیچ اهمیتی برات نداره بخطر نمیندازی ، اون از اون جلسه اومد بیرون اونم وقتی دستش رو پشت لویی گذاشته بود"
" اما تو گفتی که برای استیسی هم اینکارو کرد " (حمایت کرد)
" دروغ گفتم...(اونموقع ) اون (هری) از استیسی جلوی همه عصبانی شد ...نمیخواستم لویی امیدش رو از دست بده...میدونستم اتفاقی شبیه این پیش میاد ولی الان دیگه دیره.باید یکاری کنیم."
" خب نقشه چیه ؟ "
" خب نایل وقتشه که از عملیات ' ک.ک.آ.ا.خ.ج.ک ' بهت بگم " لیام با اخم گفت.
" این خیلی طولانیه ، اصلا معنیش چی هست ؟ "
" کاری کنیم آقای استایلز خودشو جمع و جور کنه "
" خب حالا قدم اول چیه ؟ "
" قدم اول اینه که به نقشه فکر کنیم...فکر نمیکردم به این مرحله برسیم."
" تو ناامید کننده ای لیام.واقعا"
أنت تقرأ
MR STYLES ( l.s persain translation)
أدب الهواة" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...