لویی یه شروع خوب داشت...سر ساعت بیدار شد ...به جولی،گربه ش،غذاشو داد.بهترین لباسشو پوشید و قهوه ی آقای استایلز رو هم گرفت.حتی (انقدر خوب مدیریت کرد که) تونست جق هم بزنه.البته که چشمای سبز و فرم خط فک آقای استایلز رو تصور کرد.
اما وقتی رسید به پارکینگ جاشو یکی گرفته بود. و اون خیلی عصبی شد چون پیدا کردن جای پارک دیگه یه عمر طول میکشید. و فاک مثل اینکه قرار بود دیر برسه.
اخه کی اینجا پارک کرده ؟ اینجا جای اون بود مردم نمیتونن تابلوی 'دستیار شخصی ' رو ببینن؟ چقدر میتونن احمق باشن؟ ( جای پارکش،تابلوش بوده که جای اونه)
و از اونجایی که لویی بی نهایت خوش شانسه -طعنه زدن رو بگیرید- بارون شروع به باریدن کرد.....عالیه !
لویی به بالا نگاه کرد و میخواست شکایت کردن از خدا رو شروع کنه. که ژست با نیشخند آقای استایلز رو از پشت پنجره های شیشه ای دید.
'اوه اون میخواد عذابم بده...باید یه برنامه ای بچینم' لویی با خودش فکر کرد.
هوفی کشید و به ساعت نگاه کرد.۵ دقیقه مونده بود که دیرش بشه...پس تنها کاری که میتونست انجام بده رو کرد.ماشین رو همونجا گذاشت.درست وسط پارکینگ.درشو قفل کرد و به طرف ساختمون رفت.خداروشکر قهوه رو پوشونده بود.
سوزان،منشی قبلی هری به دویدن لویی نگاه میکرد.و بعد چرخید.
"اون نمیتونه به موقع برسه"هری گفت نیشخند زد.به ساعتش نگاه کرد که نشون میداد فقط یک دقیقه دیگه مونده که دیر برسه.
سوزان نیشخند زد وقتی در باز شد.
"آقای استایلز ؟" صدای لویی باعث شد هری به سمتش برگرده.
اون نیشخند از صورت هری پاک شد.
لویی همونجا ایستاده بود تا نفسش بالا بیاد.موهاش رو پیشونیش ریخته بود.آب از صورتش میچکید و لباساش خیس بودن.
"معلومه که تونست" هری زیر لبش گفت.
"بله،بیا تو لویی " هری گفت و روی صندلیش نشست و لم داد.
لویی لیوان قهوه رو که ازش بخار بلند میشد روی میز هری گذاشت.
هری برش داشت و تو دستش نگه داشت.
" ازت داره اب میچکه آقای تاملینسون "
لویی سورپرایز شده بود که اون داشت اهمیت میداد..خب باشه لویی زود قضاوتش کرد اون اونقدرا هم عوض-....
" داری فرشمو خراب میکنی ، پیشنهاد میکنم بری خودتو خشک کنی"
باشه لویی حرفشو پسمیگیره...اون یه عوضیه.
لویی حس کرد صورتش داغ شد.نه از خجالت.اون خیلی عصبانی شده بود .دستشو مشت کرد اما زبونشو گاز گرفت(حرفی نزد) اون نمیخواست که روز اول اخراج بشه.
"وقتی کارت تموم شد سوزان راهنماییت میکنه که چکارایی باید انجام بدی و جلسات اخیر رو باهات هماهنگ میکنه...وقتی این کارت تموم شد من میخوام که باهات ملاقات داشته باشم." هری گفت و از قهوه ش خورد.
لویی سرشو تکون داد و منتظر بود آقای استایلز اجازه بده بره.
"میتونی الان بری ..آقای پین رو پیدا کن...اون بهت تو چیزایی که احتیاج داری کمکت میکنه."
لویی برگشت و داشت میرفت و سوزانم هم پشتش بود و افتخار میکرد که این مرد رو انتخاب کرده و خوشحال از اینکه قراره جاشو بهش بده.
" این قهوه ها واقعا خوش مزه ن آقای تاملینسون، از کجا گرفتیشون ؟" هری پرسید واقعا از طعم قهوه خوشش اومده بود.
لویی چرخید.به رئیس جدیدش نگاه کرد.یه لبخند قشنگ فیک زد و گفت " اسم اونجا ..کون منه"
( شاید این ترجمه درست نباشه.اما منظورش ربط قهوه و قهوه ای بودن و عن 😐 هستش بنظرم از تو کونش گفتن بهترین بود[چون لفظ کون نیاورده بود] چون میخاست ربط قهوه و پیپی رو ربط بده و هم اینکه اول چپتر بهش گفت کثیف کردی و خاست تیکه کثافت بار بده همین یه جمله درگیرم کرده بود😐 چقد توضیح ساوری😐)سوزان سعی کرد نخنده ولی نتونست جلوی خودشو بگیره و خندید.
اوپس...لویی چیکار میکرد ؟ اون با اینکه جلوی خودشو بگیره و حرفی نزنه همیشه مشکل داشت.
~~~~~~
پوزش دیر شد😐مهمونی بودیم😁😁 جالبه ؟ادامه بدم؟ندم؟
KAMU SEDANG MEMBACA
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fiksi Penggemar" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...