" من عاشقش شدم جولی،اولین کسی که عاشقش شدم اما حتی نمیشه که مال من باشه" لویی با ناراحتی گفت و گربه شو محکم تر بغل کرد.گربه ش بهش نگاه کرد و یه میو گفت.دماغشو به لویی زد.کاری که همیشه میکنن.
" چرا هیچ چیز خوبی برای من اتفاق نمیفته ؟ لویی با آه پرسید.
جولی میو کرد.ناراحت شد.(یا لویی اینجوری فکر کرد)
" معلومه که تو چیز خوبی هستی که برام اتفاق افتاده ولی بجز این چی؟ "
گربه ش فقط میو کرد.
" فردا حقوقمو میگیرم.برای چکاپ ماهیانه ت میرمت.کلی قراره بهت برسم...این باعث میشه حس بهتری داشته باشم"
" تو میدونی که وقتی داری با گربه ت حرف میزنی مثل دیوونه ها بنظر میای ؟ " دیزی گفت و جلوی در ایستاده بود.
" اینو زنی میگه که با گیاه هاش حرف میزنه " لویی برگشت و گفت.
" هی .. من پیرم...باید دیوونه بنظر بیام...خب حالا زیادی عزا گرفتی بیا غذا حاضره "
" اصلا تو چطوری اومدی تو؟ "
" در خونه ت باز بود "
" لعنتی "
*******
" آماده ای نایل ؟ " لیام پرسید و کنار نایل ایستاده بود و به هدفاشون نگاه میکرد.
" ازوقتی بدنیا اومدم اماده بودم" نایل با یه پوزخند گفت.
لیام پرونده رو بخودش نزدیک کرد " اگر نقشع خوب اجرا شد و نتیجه گرفتیم میریم برای قدم دوم...اگر نشد میریم کلاب و تو بدبختیمون با لویی غرق میشیم. چون بیخیال شیپی شدیم که اصلا وجود نداشته .اوکی ؟ "
" اوکی ، تو باید برام نوشیدنی بگیری ، من زود مست نمیشم پس به نوشیدنیای زیادی احتیاج هست که با اون پسر تو بدبختیمون غرق شیم." نایل گفت.
" چرا من برات باید بخرم ؟
" هی این ایده ی تو بود! "
" التماست که نکردم باهام بیای ! "لیام گفت.
نایل شونه شو انداخت بالا.
" باشه برات میگیرم.حالا بریم"
بعد لیام نزدیک اتاق آقای استایلز که داشت با یکی از کارکنا حرف میزد رفت.
نایل هم به سمت لویی که داشت به سمت اتاقش میرفت،رفت.
" لویی " نایل داد زد.
لیام دید که آقای استایلز سرشو به سمت لویی چرخوند.لیام پوزخند زد.
" باهام هماهنگ باش خب ؟ " نایل زمزمه کرد
" باشه ... " لویی گفت.مطمئن نبود قضیه چیه.
" خب لویی قرارت با دایلان چطور بود؟ همون که گفتی خیلی هاته " نایل خیلی بلند گفت.
لویی یه ابروشو داد بالا و یه لبخند کوچیک زد " اون عالی بود نایل..." لویی هم بلندگفت.این براش یجورایی خنده دار بود.
آقای استایلز نگاهشو از روی پرونده ای که لیام جلوش باز کرده بود برداشت و به لویی نگاه کرد.دندوناشو بهم فشار داد. 'چرا لویی باید با یکی دیگه رفته باشه بیرون ؟ '
بعدش یادش اومد اون داره ازدواج میکنه.این دیگه چی بود؟مثل این بود که لویی دوست پسرشه.
' اما تو ارزو میکردی کاش بود'
نه نمیکردم.
' میشه یک بارم که شده بفهمی چی میخوای و چی خوشحالت میکنه ؟'
هری باورش نمی شد داره سر خودش داد میزنه.سرشو تکون داد و دوباره به پرونده نگاه کرد.
لویی و نایل داشتن میرفتن و کار لیام هم تموم شده بود.
" حالا این درمورد چی بود ؟ " لویی از نایل پرسید.
نایل به پشتش دست کشید " هیچی فقط با لیام شرط بستیم که سربه سرت بذارم "
وات د فاک نایل؟ این بهترین چیزی بود که میتونستی بگی؟نایل تو ذهنش گفت و برای خودش تو دلش احمق،احمق ،احمق رو خوند.
لویی بهش یه لبخند نصفه نیمه زد و نایل بهش حس بدی پیدا کرد.
" من برمیگردم سرکارم " نایل گفت و به در اشاره کرد. لویی سرش رو تکون داد و نایلم سریع رفت.
" این پسر دیوونه س "
**********
" آقای استایلز به لویی حس داره فقط نمیخواد قبولش کنه " لیام گفت و سیبش رو گاز زد." از کجا فهمیدی ؟ " نایل گفت و دست به سینه جلوی میز لیام ایستاد.
" وقتی تو درمورد قرار گفتی ،باید قیافشو میدیدی...قیافش شبیه زین شده بود وقتی یه مرد تو بار بهم دست زد ولی ده مرتبه بدتر."
" پس چرا داره با گریمشاو ازدواج میکنه ؟ "
" بعضی وقتا نایل ،تو فکر میکنی نمیتونی چیزی رو بدست بیاری پس بیخیالش میشی حتی قبل اینکه براش تلاشی کنی" لیام گفت.فکرش راه افتاد.
" چیکار کنیم که این فکرو عوض کنیم؟"
" آدمایی هستن که میتونن فکر یه ملت رو دستکاری کنن. طرز فکر یه عده رو عوض کنن...فکرکنم منو تو بتونیم از پس یه ادم بربیایم."
" تو اینجا عقل کلی،فقط بهم بگو چیکار کنم"
" عملیات بعدی فرداست.آقای استایلز باید بفهمه چه حسی داره که قهوه ی همیشگیشو فردا نگیره.رسما (میفهمه) " لیام با یه پوزخند گفت.
أنت تقرأ
MR STYLES ( l.s persain translation)
أدب الهواة" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...