"هری؟" لویی گفت ، به جلو نگاه کرد ، به ارومی دستش رو کشید روی دست هری که دور کمر پیچیده شده بود.
"هممم" هری زمزمه کرد.سرش رو توی گودی گردن لویی فرو برد.
هری خرخر کرد " عروسیمون هفته ی دیگس، من فکر میکنم که همه چی به خوبی اماده است."
"من میگم بیا همین الان ازدواج کنیم.اولین فرصتی که شد." لویی گفت توی دستای هری چرخید و توی چشماش نگاه کرد.
" ولی ما همه ی تدارکات رو انجام دادیم نمیتونیم کنسلشون کنیم." هری گفت . اخم کرد.
لویی خط هایی که بخاطر اخم بوجود اومده بودن رو صاف کرد و گونه های هری رو به ارومی نوازش کرد.
"کی گفته ما نمیتونیم اون موقعم ازدواج کنیم؟اشکال دوبار ازدواج کردن چیه؟ امروز میشه فقط من و تو باشیم"لویی گفت .لبخند زد.
هری سعی کرد که لبخند نزنه و به لویی 'نه' بگه، ولی نظرش اونقدرام بد نبود و اونجوری نبود که هری با اینکه یه هفته زودتر لویی و شوهرش بدونه،مشکلی داشته باشه. اون از روی تسلیم شدن اه کشید.
"کدوم کلیسایی برای ازدواج این موقع بازه؟" هری گفت بلند شد که کفشاش رو بپوشه.
لویی نیشخند زد و بلند شد." بزار GPS رو چک کنیم.من مطمئنم که حداقل یکی هست که باز باشه.یالا نباید طولش بدیم."
"همین الانشم ساعت هشته، اینجوری دانگ فک میکنه که ما دیر کردیم." هری گفت ،کلیدای ماشینش رو برداشت و به سمت در رفت.
"ما امروز ازدواج میکنیم هری استایلز،حالا میبینی" لویی گفت و کلاه مردونه(از همونایی که هری میزاشت) گذاشت روی سر هری و یه لبخند پهن زد.
هری هم بهش لبخند زد و کلاه لبه دار (CAP) لویی رو صاف کرد.
"یالا بریم"
.
"تو نمیدونی که ما چقدر ممنونتیم" لویی گفت همونطور که مرد توی کلیسا رو دنبال میکرد.هری هم پشت سر اون میرفت.
"این تقریبا دقیقه نود بود" مرد گفت، از هری به سمت لویی نگاه کرد.
"اره این یه تصمیم یهویی بود.ما قبل از اینجا به دوتا کلیسای دیگه ام رفتیم و وقتی ما رسیدیم اینجا شما تقریبا داشتید میبستید دیگه ، این واقعا لطف شما بود که اینکارو واسه ما انجام میدین."
لویی گفت همونطور که سرش رو تکون میداد. به گلای زنبق سفید توی دستش لبخند زد، واسه گرفتن اونا کلی اصرار کرده بود.
هری کنارش غرغر کرد.
"هردوتون مطمئنین... برای اینکار؟"اون مرد پرسید، کتابش رو برداشت.
"البته ، ما هفته ی دیگه قراره ازدواج کنیم اما ما فقط یه چیز شخصی تر که فقط برای خودمون دوتا باشه میخواستیم" لویی گفت و لبخند زد.
ESTÁS LEYENDO
MR STYLES ( l.s persain translation)
Fanfic" خب پس این منشی جدیدمه ؟ " آقای استایلز پرسید و یه ابروشو داد بالا. "بله " منشی قبلی جواب داد. آقای استایلز اخم کرد و به لویی یه نگاهی انداخت. " من انتظار ...یکی ... نمیدونم..بهتر داشتم ؟؟" "ببخشید آقای بی ادب.من کسی ام که از این به بعد قراره برن...