سلام عزیزانم میخوام بجای یه مقدمهی کلیشهای تو چند سطر کوتاه بهتون بگم چرا باید بوگی رو بخونین.
〰〰〰
اول از همه میخوام یادآور بشم که این فیک امپرگ به حساب نمیاد و مجبورا بخاطر دسته بندی تو ژانر نزدیک به خودش اینطور معرفی شده!(خودتون در طول داستان دلیلشو میفهمین) و میدونم یه عده صرفا بخاطر این دسته بندی نزدیکش نمیشن اما اگه دو سه قسمت بهش فرصت بدین پشیمونتون نمیکنه چون اساس داستان اصلا سر موضوع حاملگی نیست و بلکه سر روابط و احساساته.
بوگی سعی میکنه طریقههای مختلف مدیریت بحران رو نشونمون بده، مثلا اینکه تو مواقع حساس چطور رفتار کنیم، چی بگیم، ریسک کنیم یا نکنیم و... عواقب این انتخابها رو هم نشونمون میده. قطعا یه کتاب آموزشی نیست ولی به طور قابل فهم و سادهای یه سری از دیدگاههای روانشناسی رو بازگو میکنه.
دوم اینکه قراره یه فیک خیلی متفاوت و جذاب اما با ریتم آروم و نزدیک به زندگی واقعیمون باشه که موضوعش کمتر به قلم آورده شده، چون چالش هایی که ممکنه واسه زوجای جوان پیش بیاد رو نشون میده و صرفا به بخش رمانتیک ماجرا نمیپردازه.
و سوم اینکه کاپل یونمین فیکای خیلی کمی داره نه؟ حداقلش امیدوارم از روی علاقتون به این کاپل دوست داشتنی بخونینش ،شاید در طول آپ ازش خوشتون اومد کسی چه میدونه(^~^)
〰〰〰
در مورد برنامه ی آپ باید بگم که من دارم کم کم بوگی رو مینویسم ولی هر وقت هر قسمتش صد تا ستاره گرفت قسمت جدید آپ میشه
پس شما ووت بدین و اددش کنین تو کتابخونتون بذارین بمونه...
هروقت این قسمت صد تا شد من آپ میکنم(〜^∇^)〜~~~~~~~~~❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁~~~~~~~~~~
(آپدیت بهار ۱۴۰۳)
سلام عزیزانم میدونم مدت زیادی گذشته. من این فیک رو سال ۹۹ استارت زده بودم و اصلا انتظار نداشتم بازخورد آنچنانی بگیره و خواننده و منتظرای زیادی داشته باشه. شرایط زندگی و کاری خودمم اینجوری پیش بینی نکرده بودم؛
برای همین مدت خیلی زیادی از آخرین آپم گذاشته و میدونم که خیلی بدقولی کردم ولی بالاخره نوشتن داستان تموم شده و بخاطر سالهایی که گذشته از قلمم تو اوایل فیک چندان راضی نیستم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم از اول فیک رو ادیت بزنم و تا جای ممکن مشکلاتشو رفع کنم .ولی خب نمیشه از اول بازنویسیش کرد چون هم زمان بره هم دوست دارم تغییراتی که توی طرز فکر و قلم و... ایجاد شده به چشم بیاد.پس قبل از اینکه قسمتای جدید رو آپ کنم با اجازتون از اول پابلیششون میکنم و خوشحال میشم اگه داستان فراموشتون شده همراهیم کنین تا برسیم به پارتای جدید.
ممنون که وقت گذاشتین و حرفامو خوندین.
و ممنون که برام صبر کردین.
YOU ARE READING
BOGY
Fanfiction❀.°. ✿ خلاصه ی داستان ✿.°.❀ یونگی همش نوزده سالشه، جیمین تحت معالجس و هردوشون متوجه میشن که یه بچه تو راه دارن! بنظر جیمین این اتفاق مثل تاسی بود که بار اول پرتش کرده و شیش آورده ولی یونگی معتقده این بچه یه بلای الهیه که جوونیشو تباه میکنه! یه حاملگ...