لحظه‌ی صفر

1.1K 274 98
                                    

سال آخر دبیرستان حال و هوای عجیبی داره.
هم زمان که به نظر مثل یه فرصت طلایی میاد، باعث و بانی از بین رفتن کلی فرصت دیگه میشه. به سینه‌ی صد تا مورد خوبی که پیش میاد دست رد میزنی که چرا؟ چون کنکور داری!

سال آخر به طرز شگفت انگیزی تو رفتار والدین هم تغییراتی دیده میشه. سخت‌گیر و بهانه‌تراش میشن. معلوم نیست چرا هی استرس دارن و معلوم نیست چرا این استرس رو به بچشون هم تزریق میکنن، حتی اگه اون بچه زیاد نگران نباشه، نهایت تلاششون رو میکنن تا نگرانش کنن!

با این حال تو اون سن و سال حرف بزرگ‌تر ها زیاد واسه بچه‌ها مهم نیست و آخرش کار خودشونو میکنن.
هم به تفریحشون میرسن، هم درسشونو یجوری حل و فصل میکنن. عاشق میشن، فارغ میشن. دعوا میکنن، آشتی میکنن. مهمونی میرن، منزوی میشن.

هرکسی تو دنیای خودش، طبق تصورات درست یا غلط خودش پیش میره و مدتها طول میکشه تا بفهمه بالاخره اون تصمیماتی که سال آخر دبیرستان گرفته بود به نفعش بوده یا نه!

مدرسه‌ای که نامجون توش درس میخوند، با اینکه شدیدا در مورد درس سختگیر بود، اما به فعالیت‌های فوق‌ برنامه‌ی دانش آموزاش هم خیلی اهمیت میداد.

روال مدرسه از همون اول اینطور بود که سال آخری‌ها برای تحویل سال نو تو مدرسه جمع میشدن و یه جشنواره‌ی کوچیک راه مینداختن.
تمام انجمن‌ها و تیم‌های ورزشی مدرسه قسمتی از تدارکات جشن رو به عهده میگرفتن و بدون دخالت مسئولین مدرسه اجراش میکردند.

چندین جشن تو تاریخ مدرسه خیلی اسم در کرده بود. ورودی‌های 1990 ، 1997، 2006، 2012 و ورودی های دو سال پیش.
سردبیر جشنواره‌ی امسال هم قصد داشت هرجوری که شده سال ورودیشون تو لیست طلایی ثبت بشه.

تیم بسکتبال و والیبال وظیفه‌ی تزئین و دکوراسیون جشن رو به عهده داشتند که نامجون تونسته بود به بهانه‌ی مریضی از زیر وظایفش شونه خالی کنه. و همچنین قصد داشت تو جشن شرکت نکنه.
قصدشو داشت... تا همین امروز صبح که از خواب بیدار شد و یه خوره به جونش افتاد که هر طور شده باید تو این جشن شرکت کنه.

در واقع همیشه عاشق جشن و مراسم بود. دوست داشت توی جمع‌های مختلف حضور داشته باشه و تو فعالیت‌های جمعی شرکت کنه. و اصلا به همین خاطر بود که هیچکس به پیچوندنش شک نکرده بود. چون اصلا امکان نداشت صحبت از یه فعالیت گروهی باشه و کیم نامجون از زیرش شونه خالی کنه و بهانه بیاره.

ولی اون دیگه نمیخواست نامجون سابق باشه.
همون احمقی که با همه چیز کنار میومد و اجازه میداد آدما به آسونی ازش سواری بگیرن. همونی که چشمهاشو رو همه‌ی بدیای طرف مقابلش میبست و سعی میکرد تو هر شرایطی درکش کنه.
و مدیونین اگه فکر کنین کل شکایت نامجون مربوط به کیم سوکجین میشه!

BOGYOnde histórias criam vida. Descubra agora