“جان؟" هری با زمزمه کرد و به پسر که جلوش وایساده بود و بهش خیره بود نگاه کرد
"ببخشید چیزی گفتی؟" پسر پرسید و مسلما هیچکدوم ازون زمزمه های هری چند ثانیه قبل رو نشنیده بود
"تو برگشتی!" هری ایندفعه یکم بلندترگفت."تو به قولت وفا کردی. تو برگشتی فقط بخاطر من" چشمهاش هرلحظه بیشتر پر از اشک میشد و پسر با تعجب بهش نگاه میکرد
"ببخشید! چی داری میگی؟ من متوجه هیچکدوم از حرفهات رو نمیشم؟" هری به سوالش اهمیت نداد و فقط محو اون صدای مخملیش شد که حاضر بود بمیره تا یه بار دیگه بشنوتشون. اون دلش برای شنیدش یه ذره شده بود
بدون هیچ فکری هری رفت بغلش کنه ولی تعجب کرد وقتی پسر کشید کنار. هری گیج شده بود,چرا زهان بغلش نمیکرد, اون عاشق بغل کردن هری بود
"واو رفیق ببین..من میدونم خوشتیپ و جذابم ولی ما تازه همدیگر و ملاقات کردیم تو داری خودت رو میندازی بهم؟! و من هموفوبیک نیستم ولی خب من از پسرا خوشم نمیاد!" پسر خندید و به نظر خنده ی واقعی و دوستانه نبود خنده ی مسخره کردن بود که تهش انزجار داشت و هری رو بیشتر گیج میکرد
"من پسرا و دخترای مثل تو زیاد دیدم که فقط دنبال سکس هستن ولی بزار بگم من اهلش نیستم, آدمایی مثل تو فقط حالم رو بهم میزنن. منظورم اینه حداقل یکم وقار داشته باش برای خودت شخصیت قائل شو!" حرفش که تموم شد تقریبا کل کافه دورشون جمع شده بودن و با تمسخر به هری نگاه میکردن
هری شوک اونجا وایساده بود, زهان هیچوقت تا حالا بهش بی احترامی یا توهین نکرده بود یا باهاش بد حرف نزده بود, اون نفهمید چرا الان اینجوریه!؟
"من نمیفهمم.. تو من رو یادت نیست؟" هری بلاخره پرسید و پسر چشمهاش رو براش چرخوند."پسر من اولین بار تو عمرم دارم تو رو میبینم!" پسر کلافه گفت
"نه منظورم این زندگ.." حرف هری با صدای یه پسر دیگه قطع شد "چه خبر شده زین, یکی بهم تکست داد یکی برات دردسر درست کرده؟" پسر به هری تنه زد و رفت جلوی زهان و هری میتونست ببینه اون موهای کوتاهی داشت و بدنش عضله ای بود.
هری گیج شده بود, چرا این پسر به زهان میگفت زین. یعنی اسمش تو این زندگیش زین بود!؟
“اره مرد, اول این پسر خودش رو انداخت بهم" زه..زین به هری اشاره کرد و پسر هم برگشت هری رو ببینه که "روحان؟" هری با تعجب پرسید. روحان هم اینجا بود؟ تو زندگی قبلی روحان دوست صمیمی زهان بود, در واقع اون کسی بود که اونها رو بهم نزدیک کرد
احساسات هری فوران کرده بودن و اون بغض کرده بود و عذاب وجدان داشت که نتونسته بود صد و هیجده سال پیش از روحان خداحافظی کنه وقتی اونشب برگشت به انگلیس. شاید این مهلتی باشه که بتونه ازش معذرت خواهی کنه
"و ببینش" زین به هری اشاره کرد "اون داره حرفهای عجیب غریب میزنه لیام" پسر برگشت سمتش با همون چشمهای درشت و معصوم قهوه ای نگران نگاهش کرد "من فکر میکنم تا به استراحت نیاز داری رفیق.به نظر تحت استرس شدیدی!"
رو..لیام به دور و اطرافش نگاه کرد و دست زد "خیلی خب برید سرجاتون فیلم تموم شد" لیام تیکه انداخت و همه برگشتن سرکارهای قبلیشون. "ببینید" هری گفت و لیام و زین برگشتن سمتش
" ببینید من چیزهای عجیب غریب نمیگم دارم حقیقت رو میگم قسم میخورم. تو زهانی تو هم روحان. شما تو زندگی قبلیتون دوستهای صمیمی بودید. باور کنید من چرت و پرت نمیگم" هری با درموندگی گفت و براش مهم نبود اگه اونها راجع بهش فکر کنن که یه موجود عجیب غریبه که خب هست درواقع
"تو" به زین اشاره کردی "تو زندگی قبلیت بهم قول دادی بخاطر من برمیگردی و الان هم برگشتی! تو بخاطر من برگشتی!'' هری گفت و چشمهاش پر اشک شد وقتی ته صحبتش زین بهش خندید. اون چرا باورش نمیکنه
“ببین این واقعا داستان جالبیه ولی من گولش رو نمیخورم خب؟اولش من ازت عصبانی شدم ولی الان که فکر میکنم تو واقعا نیاز به استراحت داری پسر. بنظرم تحت فشار عصبی بودی" زین جدی گفت و هری میتونست اخم گیج شدگی رو صورت لیام ببینه
“تو متوجه نیستی من چقدر بخاطر تو صبر کردم.."
“هری" لویی از پشتت اومد و جمله اش رو نصفه گذاشت, "لویی زهان اینجاس, روحان هم اینجاس ولی اونها حرفهام رو باور نمیکنن" چشمهای هری پر اشک بود و با اینکه این قلب لویی رو میشکست ولی اون مجبور بود وضعیت رو مدیریت کنه
اونها نمیتونستن اجازه بدن انسانها راجع به وجودشون بدونن
"من لوییس هستم. ببخشید اگه دوست من براتون دردسر درست کرده. من بابت رفتارش معذرت میخوام. اون فقط تحت فشار عصبیه فکر کنم حمله ی استرسی هم داشته..خب اوم بعدا میبینمتون" لویی گفت و دست هری رو گرفت و از کافه کشیدش بیرون
"ما تو خوابگاه راجع بهش حرف میزنیم اینجا امن نیست!" لویی گفت و هری رو با خودش میکشید سمت خوابگاه و هری فقط سر تکون داد و اشکهاش رو پاک کرد

YOU ARE READING
only for you (ترجمه)
Fantasyبرای من مهم نیست چقدر باید صبر کنم که متوجه شی عاشقمی من صد سال برات صبر کردم هزار سال دیگه هم صبر میکنم فقط بخاطر تو عشق من