"پس زها..زین هم اتاقیته؟" لویی پرسید و هری سرتکون داد "ولی اون هیچ چیز از تو یا زندگی قبلیش یادش نمیاد" لویی پرسید و هری دوباره با سرتکون دادن تایید کرد. "و تو میخوای باهاش اول دوست شی تا بهش نزدیک شی" هری دوباره سرتکون داد
“هری تو مطمئی این همون زهان توئه؟!" لویی آهی کشید "شاید فقط یه تصادفه, اون مثلا زیاد شبیهشه!" آروم زمزمه کرد و مطمئن شد هیچکدوم از هم کلاسی هاشون مکالمه اشون رو نشنون
“من میدونم این یه تصادف نیست لویی, اون زهان منه و من کمکش میکنم بخاطر بیاره" هری به دوستش لبخند زد و لویی میدونست دیگه جای بحثی نیست, اون نفس عمیقی کشید و به هری لبخند کوچیکی زد
اون هیچوقت ندیده بود هری تو این صد و هیجده سال که با هم دوستن انقدر لبخند بزنه, "فقط..فقط سعی کن آسیب نبیینی باشه؟!" لویی با ترس گفت و هری لبخند زد و سر تکون داد "باشه"
"اوه راستی یادم رفت بهت بگم که همکلاسیم یه عوضیه, حتی عوضی تر از اونی که تو استنفورد بود" لویی غر زد وقتی داشتن تو راهرو راه میرفتن, "تو خیلی بدشانسی وقتی بحث هم اتاقی وسط میاد رفیق" هری خندید
“کاملا حق با شماست" لویی با اغراق دستهاش رو تکون میداد و هری چشمهاش رو براش چرخوند, "حالا اینبار چه اتفاقی افتاد؟" هری پرسید "اون کاکتوس کوچولوم رو دزدید!" لویی با خشم گفت و هری خندید
“خدایا.. از دست تو عشقت به کاکتوسات" هری خندید و سرش رو تکون داد "اوه جوری رفتار نکن انگار تو اونی نیستی که عصبی میشه وقتی یکی قهوه اش رو برمیداره" لویی بهش چشم غره رفت و هری از خجالت سرخ شد وقتی یاد امروز صبح افتاد
اون به حس انگشتهای زین فکر میکرد وقتی به انگشتهاش خوردن تا قهوه رو ازش بگیرن, اون حسی که بهش دست داده بود بعد ازون لمس, اون جرقه هایی که تو دلش بود, اون به لبخند بی نقص زین فکر میکرد که جلوی در دانشگاه بهش زد و زیرلب گفت "ممنون پسر" و رفت سمت کلاس روان شناسیش
هری لبخند زد وقتی به همه ی این اتفاقات فکر میکرد
“و این هم از هم اتاقی عوضی من آقای ایتان کاکتوس دزد نولان" لویی زیرلب گفت و هری از افکارش بیرون اومد. اون به جایی که لویی اشاره کرد نگاه کرد و اخم کرد وقتی دید دو تا پسر دارن به سمتشون میان و دوقلو بنظر میرسن!
“کدومشون؟" هری از دوستش پرسید "اونها خیلی شبیهه همن دوقلو هستن؟!"
“اونکه جلوی موهاش رو صورتی کرده، اون یکی بردار دوقلوشه منم نمیدونستم دیشب فهمیدم وقتی اومد تو خوابگاهمون, ولی جیکوب اصلا مثل برادرش نیست اون خیلی مهربون و دوست داشتنیه, متعجبم چجوری اونها دوقلو هستن اصلا؟" لویی چشمهاش رو چرخوند وقتی جمله ی آخر رو گفت
“سلام لوئس, واسه چی داری چشمهات رو میچرخونی عزیزم؟" ایتان به لویی تیکه انداخت و هری سعی کرد لبش رو گاز بگیره تا جلوی خندیدنش رو بگیره چون اون میدونست اگه یه چیزی دوستش رو خیلی عصبی کنه اینه که بقیه اسمش رو کامل یا اشتباه تلفظ کنن
BINABASA MO ANG
only for you (ترجمه)
Fantasyبرای من مهم نیست چقدر باید صبر کنم که متوجه شی عاشقمی من صد سال برات صبر کردم هزار سال دیگه هم صبر میکنم فقط بخاطر تو عشق من