12

591 101 33
                                    

وقتی هری برگشت تو اتاق زین لباسش رو عوض کرده بود و روی تخت منتظرش نشسته بود. هری که هنوز گونه هاش سرخ بود آروم رفت جلوی تخت و وایساد همونجا و نمیدونست باید چیکار کنه

زین مهربون بهش لبخند زد "بیا اینجا" دستهاش رو باز کرد و به آغوشش اشاره کرد. هری سرتکون داد و با خجالت رفت روی تخت و بین پاهای زین نشست و بغلش کرد, دستهاش رو انداخت دور گردن زین و سرش برد توی گودی گردنش و عطرش رو نفس کشید

زین هم سرش رو برد بین موهای فر هری و اون عطر سیب سبز مخصوص شامپوش رو به مشامش خورد. "تو خوبی؟" زین آروم پرسید و هری سرتکون داد. چون واقعا حالش خوب بود. اون خوشحال بود

"من خوشحالم" هری کنار گردن زین زمزمه کرد. "تو بوسمون رو فردا به یاد میاری؟!" پسر با امید پرسید وقتی ازش کنار کشید. زین صورتش رو با یه دست گرفت و سر تکون داد. "من هیچوقت نمیتونم این رو فراموش کنم" با سر به خودشون دو تا اشاره کرد و لبخند زد که هری هم جواب لبخندش رو داد

“بیا بخوابیم باشه؟" زین پرسید و هری سرتکون داد. "بزار فقط بالشتم رو از روی تختم بردارم" هری با شوق گفت و خواست بلند شه که زین مچ دستش رو گرفت و نزاشت. برای دومین بار بود که دستش رو میگرفت اون شب

“نرو" زین زمزمه کرد "سرت رو بزار رو سینه ی من بخواب" هری با خجالت سرتکون داد و خدا میدونه بار چندمش بود که اونطوری قرمز میشد. زین با لبخند دراز کشید روی تختش و هری با خجالت دراز کشید کنارش و سرش رو گذاشت روی سینه ی هم اتاقیش

زین دستش رو انداخت روی کمر هری و کشیدش نزدیکتر به خودش یه کوچولو و بعد دستش رو برد لای موهای هری و نوازشش کرد. سکوت آرام بخشی اتاق رو گرفته بود "زین" هری صداش کرد و سرش رو آورد بالا تا بتونه ببینتش

“بله؟" زین به پایین نگاه کرد "چرا میخواستی بوسم کنی؟" هری در حد یه زمزمه پرسید. زین یکم کشیدش بالاتر و روی موهاش رو بوسید. "بزار الان بخوابیم. فردا راجع بهش حرف میزنیم"

“اما.." زین حرفش رو قطع کرد وقتی ناگهانی دوباره لبش رو بوسید و مسلما هری ساکت موند چون کاملا سوپرایز شده بود. "شب بخیر هری" زین آروم گفت وقتی با دست آزادش چراغ خواب بغل تخت رو خاموش کرد

"شب بخیر زین" هری بعد از چند ثانیه سکوت گفت. و حتی تو اون تاریکی هم هری میتونست لبخند کوچیکی که روی لبهای زین بود رو تشخیص بده

**

فردای اون روز هر دوشون با صدای بلند در زدن بیدار شدن. “اه بسه دیگه" هری غر زد و هنوز سرش روی سینه ی زین بود و چشمهاش رو هم نمیخواست باز کنه. “در رو باز کن زین" زین غر زد و تکون نخورد از جاش

“تو در رو باز کن" زین گفت ولی هری رو بیشتر چسبوند به خودش "نمیخوام بلند شم" هری ناله کرد. "اگه تو بری یه بوس پیش من جایزه داری" هری یه چشمش رو باز کرد و به زین نگاه کرد که تو همون حالت خواب آلودش هم نیشخند زده بود

اون دلش میخواست بخوابه ولی یه بوسه از زین به نظر وسوسه انگیز میومد. "اه من یادم رفته بود تو روانشناسی میخوندی" هری لباش رو جمع کرد و بلند شد. زین خندید و دوباره سرش رو توی بالشت فرو کرد

کسی پشت در بود دوباره در زد "دارم میام" هری داد زد تا هرکی هست بفهمه و انقدر در نزنه. صدای در زدن متوقف شد وقتی هری رسید به در. هری توقع نداشت با یه دختر بلوند و چشم آبی رو به رو شه وقتی در رو باز میکنه

“سلام.ببخشید اینجا اتاق زین هست؟" دختر با صدای آرومی پرسید. "هری کی اونجاست؟" قبل ازینکه هری بتونه جواب دختر رو بده صدای خواب آلوی زین از پشت سرش اومد

“یه دختر اومده دنبال تو میگرده" هری گفت و تمام مدت چشمهاش رو از چشمهای آبی دختر برنداشته بود."من؟" زین با تعحب پرسید و از سر و صدا ها معلوم بود داره از تخت بلند میشه.هری دید دختر داره با استرس نگاهش میکنه و لبخند میزنه.

اون هیچی نگفت ولی گیج شده بود. این دختر کی هست و چرا دنبال زین اومده؟ "کی هست.." هری فهمید زین جمله اش رو نصفه کاره ول کرد وقتی اومد از پشتش و دختر رو دید و باعث شد پسر بیشتر گیج بشه

“سلام" دختر با یه خنده ی استرسی براش دست تکون داد و زین با تعجب نگاهش کرد "ملیسا؟"

only for you (ترجمه)Where stories live. Discover now