“ملیسا؟" زین با تعجب پرسید "تو اینجا چیکار میکنی؟" ملیسا چیزی نگفت و بجاش هری رو هل داد که نزدیک بود بخوره زمین و خودش رو پرت کرد تو بغل زین. زین نزدیک بود پرت شه به عقب ولی به موقع تعادلش رو بدست آورد و دختر رو تو بغلش گرفت
هری چشم غره رفت وقتی دید اون دختره پاهای استخونیش رو دور کمر زین گره زده و دستهاش رو از حرص مشت کرد. "زین..عزیزم بیبی زین.. من خیلی خیلی متاسفم" هری بهش چپ چپ نگاه میکرد وقتی دختر مثل کوالا به زین چسبیده بود
چسبیده بود زینه هری!اون انقدر مشغول چشم غره رفتن به دختر بود که متوجه نگاه شرمنده ی زین بهش نشد. "من واقعا متاسفم که اون حرفهای بد و ناراحت کننده رو بهت زدم!" ملیسا گفت و تند تند لبهای زین رو میبوسید
"من اصلا منظوری نداشتم, دیشب که بهم گفتی دیگه همه چی بین ما تموم شده تازه فهمیدم چه حماقتی کردم که نادیده میگرفتمت! متاسفم! من دوستت دارم" خب میشه گفت هری واقعا عصبی شده بود
حالا که اون به داشتن زین نزدیک شده بود این دختره..مرینا, مریسا یا هر چرت و پرت دیگه ای که اسمش هست باید سر و کله اش پیدا شه و همه چیز رو خراب کنه. اون میتونست ببینه چشمهای زین آروم شده و با محبت به دختره نگاه میکنه ولی نه! اون اجازه نمیده یه نفر داف بیاد و براحتی جانش رو ازش بگیره
اون دیگه اجازه نمیده دور از زهان بمونه.. دور از زین..دیگه نه "ولش کن" هری انقدر با صدای با ابهتی گفت که خودش هم تا حالا صداش رو اینجوری نشنیده بود. “ببخشید؟" ملیسا برگشت سمتش و بهش نگاه کرد و از بغل زین اومد پایین
“تو فکر کردی کی هستی که به من میگی دوست پسرم رو ول کنم؟"دختر با تمسخر گفت و هری به زین نگاه میکرد که هنوز تو شوک شنیدن همچین صدا و عکس العملی از هری بود. "بهش بگو بره" پسر به هم اتاقیش خیره شد و با همون لحن عمیقش گفت
"هری اون دوست دخترمه" زین با استرس گفت و ملیسا لبخند شیرینی بهش زد و هری حالش ازون لبخند شیرینی که به زین تحویل میداد بهم میخورد. پسر دستهاش رو محکم تر مشت کرد. خودش میتونست حس کنه رنگ چشمهاش عوض شده و دندونهای نیشش دارن بیرون میزنن به خاطر این حجم از عصبانیت که داره
هری یه قدم سمت دختر برداشت که جلوی زین وایساده بود. جلوی زینه هری! "برو وگرنه.." تهدیدش کرد. “وگرنه چی؟" دختر دست به سینه وایساد و پسر رو به چالش کشید. هری نیشخند زد و مچ دختر رو گرفت و چشمهاش رو بست و باعث شد ملیسا و زین بیشتر از قبل گیج بشن
بعد چند لحظه وقتی هری چشمهاش رو باز کرد و دست دختر رو ول کرد نیشخندش حتی پر رنگ تر شد."وگرنه من به زین میگم چی تو این چند ماهه گذشته تو رو مشغول خودش کرده بود. یا حتی اینکه چه نقشه داری برای الان" هری با صدای بم و آرومی گفت که باعث شد رعشه به تن زین بیفته بدون اینکه بفهمه
VOCÊ ESTÁ LENDO
only for you (ترجمه)
Fantasiaبرای من مهم نیست چقدر باید صبر کنم که متوجه شی عاشقمی من صد سال برات صبر کردم هزار سال دیگه هم صبر میکنم فقط بخاطر تو عشق من