chapter 2

254 49 21
                                    

مارک وقتی جک رو توی اون حال دید سریع به سمتش رفت. تخت رو دور زد و روبروی جک رو زمین زانو زد.
-گاگا عزیزم چیشده؟ چرا گریه میکنی؟ کی پشت خطه؟

اما جکسون بدون هیچ واکنشی فقط به روبرو خیره شده بود و چشمهاش هر لحظه بیشتر از اشک لبریز میشدن.
مارک به سرعت گوشی رو از دست جک گرفت تا لااقل از شخص ناشناس پشت تلفن دلیل حال جک و بفهمه
-چه اتفاقی افتاده؟ شما کی هستین؟
"خانم لینا کیم خودکشی کردن. اخرین شماره ای که باهاشون تماس گرفتن شماره ی این اقا بوده...باید برای تکمیل پرونده بیاین اینجا؛ به خونه ی خانم کیم"

مارک با چشمهای وحشت زده اش به صورت جک که حالا رد خیسی اشک کاملا نقاشیش کرده بود نگاه کرد. باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد. بلند شد و کنار جک روی تخت نشست و پسر بهت زده ی کناریش رو توی اغوشش کشید
-گاگا گریه نکن...خواهش میکنم اروم باش...اون دختر ولت کرد و رفت، اون ارزش این اشکها رو نداره جکی!
صداش میلرزید و دستهاش هر لحظه بیشتر پسر جوون تر رو تو اغوشش میکشیدن. اونقدر اون رو تو اغوشش نگه داشت تا لرزش بدن جک کم شد. کمی از خودش جداش کرد و دستهاش رو دو طرف صورت پسر اسیب پذیر روبروش گذاشت
-جکی منو نگاه کن...من و تو الان میریم اونجا چون باید برای تکمیل پرونده شون ازت چندتا سوال بپرسن. جکسونا خوب به حرفام گوش کن...بهشون نمیگی که دیشب باهم به هم زدین باشه؟ میگی رسوندیش خونه و برگشتی...باشه گاگا؟هیچکس نباید بفهمه اون شب گذشته باهات به هم زده...جک نباید بذاریم پای تو به هیچ وجه به این ماجرا باز شه؛ باشه؟
لحن مارک به حد کافی دستوری بود تا حواس جکسون و سمت خودش پرت کنه
+ولی مارکی اون مرده...
-به درک جکسونا! دختری که تو رو نخواد همون بهتر که بمیره...اون خودکشی کرده جک و ما نمیدونیم چرا!! پس اروم باش و صبر کن بریم اونجا تا بفهمیم چه خبره خب؟ فقط اروم باش و همه چیز و به من بسپار...!

جک سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد و اروم از تختش پایین اومد. با قدمهای ارومی سمت کمدش رفت و کت ابی تیره ای رو دراورد و پوشید...دستی توی موهای قهوه ای روشنش کشید و اونها رو سمت بالا فرستاد و بدون اینکه تلاش دیگه ای بکنه سمت در رفت.
مارک هم به سرعت سوئیچ ماشینش و موبایلش و کاپشنش رو برداشت و دنبال جکسون از خونه خارج شد. جکسون جلوی درب اسانسور منتظرش بود. بعد از ایستادن اسانسور توی طبقه ی سوم هر دو سوار اسانسور شدن ولی جک به محض ورود طوری که انگارپاهاش بی حس شده باشن به دیواره ی سرد و فلزی اسانسور تکیه داد. مارک با نگرانی سمت جک خم شد و شونه هاش رو با دستاش گرفت.
-گاگا اروم باش خواهش میکنم...ببین تو اصلا نیازی نیست حرف خاصی بزنی خب؟ چون هنوز یکسال دیگه مونده که به سن قانونی برسی، کارای قانونیت با منه. پس فقط سکوت کن و اروم باش باشه عزیزم؟

جک سرش و به نشونه ی فهمیدن تکون داد. مارک کمی ازش فاصله گرفت و همون لحظه اسانسور توی پارکینگ ایستاد.

🌿Hemlock🌿Where stories live. Discover now